ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

ترنّم نامه

دخترکم از خونه تکونی لذت می بره....

سلام یک دونه دختر، گل گلخونه دختر دیروز مشغول تمیز کردن کمد اسباب بازیهات بودم و شما هم مثل همیشه پایه ثابت خونه تکونی و کمک کردن به مامانی!!!!!! هر اسباب بازی که دیدی حتی اونهایی که نیم ساعت قبلش داشتی باهاش بازی می کری ، می گفتی : " وای مامان دوچرخه ام ، وای پازلم ، وای مامان عروسکم ، وای میمونم و ..........." من هم که دسته بندیشون می کردم و می گذاشتم توی سبد می گفتی " مامان چرا نمی ذاری من با این بازی کنم؟ " بنده هم با هزار قربون صدقه عرض می نمودم که " مامان کاریت ندارم ، بردار و بازی کن"  . خلاصه من جمع می کردم و شما می ریختی و به همین دلیل چهار ساعت مشغول جمع کردن ...
13 اسفند 1393

استفاده بهینه از هوای خوب

سلام شیرینکم ، قند عسلم دختر نازم ، بعد از دو روز هوای طوفانی بندر وقتی دیدی که هوا حسابی خوبه از مامان خواستی که بیرون بازری کنی. من هم واست فرش گذاشتم ولی انگار به نظرت خوردن توی این هوا بیشتر از بازی می چسبید. آخه اولش بالشت و شیرت رو خواستی و بعدش هم که چشمت به قاشقهای رنگی افتاد ، ( این یعنی اینکه من مشغول خانه تکانی هستم!!!!)  ماست خواستی با همه قاشق ها  و مشغول ماست خوردن شدی .  البته که این هوا تا پایان همین ماه با ما سر سازگاری دارد . بعد از عید که دیگه  قطعاً خرما پزونی خواهیم داشت. اون هم با این سالی که بندر هیچ بارندگی نداشت. پس مامان جونم لذت ببر از این هوا.   &...
13 اسفند 1393

باز هم دسته گل به آب دادی.....

سلام قلبممممممممممممممم چند شب پیش توی اتاق بودی و سر و صدایی نمی اومد. به بابا گفتم : ببینم چه می کنه که ساکته"  و این هم دسته گلت....... با افتخار هم نشون من و بابا می دی و می گی :  "ماژیک کشیدم پاهام ". الهی که من قربون اون پاهای کوچولوت.         این هم به قول بابا سند خرابکاریت   ...
13 اسفند 1393

خوشکل خانم...

سلام خوشکل خانم مامان گاهی  همه چیز در کنترل من نیست......!!!!!!!   من هرچه سعی کردم تو به این زودی سمت وسایل آرایشی نری موفق نشدم. حالا هم که یاد گرفتی و بازشون می کنی و صد البته همه رو نابود کردی.......         دوستت دارم دختر خوشکل و نازم. ...
9 بهمن 1393

پا توی کفش مامان

سلام ترنم طلا عزیز دل مامان این روزها زیاد به جاکفشی سر می زنی و دوست داری کفش های مامان رو بپوشی و چند قدمی باهاشون توی خونه راه بری و وقتی زمین خوردی منصرف می شی و می بری می گذاری سر جای خودش. با اسپرت ها زمین نمی خوری ولی با پاشنه دارها معمولاً زمین می خوری و خودت از پوشیدنشون منصرف می شی . ولی فردا دوباره روز از نو و روزی از نو و همون کارهای دیروزت رو تکرار می کنی . حالا نکته جالب اینکه ، یک کتاب داری که یکی از تصویرهاش یک بچه کوچک هستش که کفش مامانش رو پوشیده و تو هر وقت این عکس رو می بینی ، می گی : "نی نی ، کفش مامانت نپوش. می خوری زمین " و چند بار با تاکید تکرار می کنی. و من فدای این دقت کردنت ب...
2 بهمن 1393

فدای این مدل خوابیدنت

سلام  ناز نازی دختر دیروز ظهر از مهد که اومدیم خونه ، اصلاً حال و هوای خواب تو وجودت نبود. من هم دیدم خوابت نمیاد علی رغم خستگی زیاد مشغول کارهام شدم و تو هم سرگرم بازی با ماشینت و پازل هات. هر از چند گاهی هم می اومدی پیشم و ابراز محبتی به هم می کردیم. بعد هم که کارهام تموم شد با هم بازی کردیم . ساعت 5 من مشغول تماشای تلویزیون شدم و تو هم طبق معمول هر روز که سری به پستونک های کودکیت می زنی ، باز هم جعبه اونها رو آوردی و پرسیدی " مامان نی نی بودم می خوردم ؟ " و چند بار تکرار کردی و من هم تاکید می کردم که آره و هر از چند گاهی هم می بردیش طرف دهنت و می خندیدی. بعد جعبه پستونکهات رو برداشتی و رفتی نشستی توی ماشینت و ...
1 بهمن 1393

تولد دو سالگی عشق مامان

سلام نفس مامان و بابا دو سالگیت مبارک قلب مامانی ترنم عزیزم شیرینی زندگیمون از صمیم قلب تولد دو سالگیت رو به تو و صد البته به خودم و بابایی تبریک می گم. یک کمی کار داشتم و وقت نکردم زودتر واست بنویسم عزیزم. دوسال شیرین گذشت. دو سال از روزی که تو پا گذاشتی روی فرش خوشبختیمون و من و بابا را با شیرین کاریهات به عرش سعادت رسوندی. ترنمم ، نغمه شاد و شیرین زندگیم  ، بابت بودنت توی تک تک ثانیه های زندگیمون ازت ممنونم . خدایا هزار بار سر تسلیم در مقابلت فرود می یاریم به خاطر این نعمت نا تمامی که در حقمون کردی. ممنونم خدای خوبم. گل قشنگ من روز جمعه یک جشن تولد کوچیک واست گرفتم که مهمونهاش بچه ها...
28 دی 1393

جامانده های یلدا و دی ماه طولانی....

سلام دختر عزیز و دوست داشتنی مامان خواستم تا دی تموم نشده عکس شب یلدات رو واست بذارم........ ( البته یک عکس داغ داغ داغ با 41 درجه دما ) امسال از شب یلدا شما تب کردی و حسابی همه ما رو نگران کردی. یک هفته تب 41 درجه که لحظه ای دست از سرت بر نداشت. وقتی هم از خونه مامان جون اینها برگشتیم بندر عباس و بردمت پیش دکتر خودت با شک به تب کاوازاکی بستری شدی بیمارستان. آزمایش ، اکو قلب ، سونو کامل ...... خدا را شکر همه چیز خوب بود و دکتر گفت " ویروسی بوده ". روزهای بدی بود ولی خدا را شکر که گذشت اما تو بعد از این همه مریضی خیلی خیلی ضعیف شدی. من 10 روز اداره نرفتم و 4 روزی هم با خودم آوردمت اداره و باز هم ...
21 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد