روزهای زیبای من و تو (14)
سلام ترنم بهارم
روزهایم غرق عشق و محبته. خیلی مهربونی ، خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
هر روز هزار بار میایی بغلم و کلی بوسم می کنی و من هر روز کلی در حسرتم که چرا نصف روز اداره ام و پیشت نیستم........
بالاخره واست پرستار پیدا کردم. البته خونه نمیاد و می برمت خونه شون. اما راضیم. اصلاً توی مهد راضی نبودی و من کلی ناراحت بودم.
خاله عالمه پرستار دختر یکی از فامیلهامون هست که خیلی ازش راضی بود و حالا تو هم هر روز صبح مثل آنوشا مهمون خونه خاله عالمه میشی.
امیدوارم که خوب باشه و تو راضی باشی.
می دونم که هر چه کنم باز هم جبران نبودن من رو نمی کنه اما چه میشه کرد.........
شیرین زبونیهات حد نداره و با اون صدای نازت کلی واسمون دلبری می کنی. همچنان بابا در اولویت اول عشق ورزیدنت هست و من جایگاه دوم رو دارم. حتی اگر گاهی نزدیک بابا بشینم از سوی تو به رفتن به کنار و سر کار هم دعوت می شوم.
عزیز مهربون و نازم ، گاهی سوالات قشنگی ازم می پرسی که من واسه بعضیهاش جواب دارم و واسه بعضیهاش هیچ پاسخی ندارم.
دیشب داشتیم سریال شمعدونی رو با هم می دیدیم که توی یک دیالوگ بابای خونه گفت " اومدم ابروش رو درست کنم ، زدم چشمش رو هم کور کردم."
شما پرسیدی " مامان ، چرا بابای سعید می خواست ابروی سعید رو برداره ، زد چشمش رو کور کرد؟؟؟؟!!!!"
من حیران از تفسیرت بابت درست کردن ابرو و برداشتن ابرو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اصلاً دوست ندارم کسی ازت بپرسه مامانت رو بیشتر دوست داری یا بابات؟ ولی متاسفانه بعضیها می پرسن.
جواب شما هم همیشه اینه :" مامان و بابا" " مامان و بابا " .....
الهی دورت بگردم عشق من که این قدر خوبی مهربونم.
اگر از دستمون ناراحت بشی ، سریع می ری توی اتاق و می گی : " بابا من دارم گریه می کنم." و البته بلافاصله هم اشکهات سرازیر میشه روی صورت قشنگت.
شبها خیلی دیر می خوابی و نمی دونم واسه تنظیم خوابت چه کنم.؟؟؟؟؟
هر وقت هم که بگیم " بخواب شب شده. همه خوابند. تو هم بخواب." می ری و میشینی روی صندلی خودت و می گی" من دارم گریه می کنم."
یک شب هم با عروسکت رفتی روی صندلیت و گفتی " مامان من دارم گریه می کنم و بازی" و البته من هلاک اون "و" گفتنت شدم.
دینم هستی و دنیایم. عشقم هستی و رویایم. ماه مهربون زندگیمی و بی نهایت می پرستمت.
هر لباسی که می پوشم ، میگی " مامان اینو پوشیدی؟ خیلی خوشگل شدیییییییییییییییی." و من خوشحالم از اینکه تو همه چیز را زیبا می بینی.
الهی که دنیایت سراسر غرق شادی و لذت و زیبایی.
معمولاً اگر به من مامان نگی ، می گی : گلم ، ناناز ، جیگرم ، عزیز دلم........
و این یعنی راه رفتن من روی ابرها. با این حرفهات از فرش به عرشم می بری عشقم.
امیدوارم بتونم مادر خوبی باشم و خوب تربیتت کنم که این خوبی و مهربونی همیشه توی وجودت بمونه.
وقتی می خواهی با خمیر بازی چیزی رو واست درست کنم همیشه درخواست درست کردن دختر و باباش رو می دی و بعدش هم کلی باهاشون سرگرم میشی.
*مکالمه نیمه شب ترنم و بابا
(کنار من و بابا توی تخت ما خوابیده بودی و بلند شدی رفتی پایین تر . من هم خودم رو کشوندم کنار بابا.)
تو هم از تخت رفتی پایین و......
ترنم : بابا ، من دارم می رم.
بابا : چرا دخترم.؟ کجا می ری؟
ت : دارم می رم دیگه.
ب: خوب چرا؟
ت: دارم می رم با نازگلم(یکی از عروسکهات) تنهایی کنم.
ب: چرا دخترم تنها ؟؟؟؟؟
ت : آخه مامان اومده پیش تو. من دیگه می رم.
ب: نه دخترم. بیا. بیا بغلم.
ت : حالا چه کار کنم که مامان اومده پیش تو؟؟؟؟؟؟ حالا چکار کنم؟؟؟؟؟
من هم کلی می خندیدم و ناچار بلند شدم و میدون رو واسه عشقبازی پدر و دختری خالی کردم و در نقش یک موجود اضافه در یک گوشه تخت خوابیدم و البته تا دو ساعت بعد بابای خوش خیال و مست از محبت تو ، با جنابعالی سر وکله زد تا خوابیدی.
(نمیشه که همه جوره به کام بابا باشه و تو شش دونگ محبت کنی و من شش دونگ زحمتت رو بکشم. !!!!!!!!!!!)
در یک کلام و صد کلام : عشق من دوستت داریم . دوستت داریم. دوستت داریم
خدایا شکر از محبت بی نهایتت به من و همسرم ........