یک روز خوب بهاری و یک تفریح مادر و دختری
سلام دردانه نازم
روز جمعه که بابا مشغول تماشای دربی بود ما دوتا و دوست مامان رفتیم کنار دریا .
از اونجایی که این روزها هر جا چیز جالبی می بینی می گی : "بابا من رو ببر اینجا تا عکس بگیرم."
و این قورباغه های بامزه هم از همون دیدنیهای مورد علاقه ات بود.
بعد از عکاسی با قورباغه ها هم رفتیم قایق سواری که حسابی بهت خوش گذشت.البته بعد از پیاده شدن از قایق گفتی : "مامان مرسی خیلی خوش گذشت .یک کم ترس داشت ولی حال داد."
و بعد هم رفتیم امیر شکلات بستنی خوردی که شما اصرار داشتی که من سبز بن تن می خواهم که بستنی سبز نداشت. دیگه به آبی و صورتی رضایت دادی.
مرسی دخترم که هستی. روز خوبی بود. با تو خیلی خوش گذشت.
و این عکس هم بعد از اینکه سرت شکست .........
داشتی توی خونه بازی می کردی که خوردی زمین و سرت خورد به کنده زیر گلدون. البته دیروز گفتی می خواستم از روی مبل بپرم که سرم خورد. چون من توی آشپزخونه بودم و لحظه خوردنت به کنده رو ندیدم.
الهی درد و بلا ازت دور باشه قلب من.