ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ترنّم نامه

داستان ترنم و نی نی (1)

1395/6/21 8:31
نویسنده : باباي ترنّم
673 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ترنم بانو

روزهایی زیادی گذشته و من واسه شما چیزی ننوشتم. ببخشید دردانه قلبم. حال بد ماههای گذشته حسابی بیحالم کرده بود.

خدا قبلاً  با دادن تو به من و بابا لطفش رو در حقمون کامل کرده بود و حالا با لایق دونستن دوباره ما برای پدر و مادر شدن به ما نشون داد که چقدر مهربون و رئوفه.

بعد از یک سال و ده ماه انتظار برای داشتن یک کوچولوی دیگه من توی تاریخ 28 اردیهشت 95 در کمال ناباوری با یک بی بی چک مثبت فهمیدم که یک داداش یا آبجی کوچولو واسه تو مهمون دلم شده .

از اونجایی که دلبری ها و شیرین زبونیها و مهر و محبت بینهایت تو حسابی من و بابا رو لبریز از خوشی دختر داشتن کرده هر دو مون با تمام وجود دوست داشتیم این مهمون عزیز یک آبجی کوچولو واسه شما باشه و البته شما هم فقط دلت خواهر می خواست و لا غیر .

نه داداش نه برادر و حتی نه آبجی . فقط می گفتی من خواهر می خواهم.

البته کنار اومدن شما با قضیه وجود یک نی نی تو دل مامان خیلی خیلی منطقی بود و اصلاً من و بابا انتظار درک این موضوع رو از طرف شما نداشتیم . اما تو دختر ناز و فهمیده من به بهترین شکل این موضوع رو درک کردی و با مهر و محبتی که به این نی نی ندیده نشون می دادی من و بابا رو هزاران بار بیشتر عاشق خودت کردی.

از اونجایی که توی سفر اردیبهشت ماه به فسا صدرا پسر عمه ات که فقط یک سالشه یکبار موهای شما رو کشیده بود شما نسبت به داداش داشتن موضع سختگیرانه ای داشتی و می گفتی "  من داداش نمی خواهم. داداش موهای منو میکشه. " و اسم پیشنهادی من و بابا که تبسم بود رو هم خیلی زود پذیرفتی و گفتی همین اسم قشنگه.

هر وقت ازت پرسیدم من چندتا عشق دارم دیگه مثل قبل نگفتی یک دونه ، همیشه می گی "دوتا .من و تبسم. "

و من سرتا پای وجودت رو بوسه بارون می کنم از این محبت ناب و خالصانه تو.

ترنم ، تو دنیای من و بابا هستی و قلب من و بابا به عشق تو می زنه . عاشقتیم تا ابد دختر نازدونه ما.

چهار ماه با تمام سختیهای بی اندازه اش گذشت و من با بدترین حالت تهوع و ویار بارداری و درد معده روزها رو گذروندم و تو واقعا من رو درک کردی . خیلی خیلی ازت ممنونم . از تو و از بابا که تمام مسئولیتهای زندگی از صفر تا صد کارهای من و شما و خونه و بیرون رو به عهده گرفت. واقعا ازتون ممنونم که حال منو درک کردید و تمام تلاشتون رو برای راحتی من کردید. هر دو تون رو خیلی دوست دارم.

یک روز که از اداره اومدم خونه و حالم خیلی بد بود تو با حالت خیلی ناراحت و نگران به من گفتی " مامان تو رو خدا نمیر. من دوست ندارم تو بمیری "  گفتم " من نمیمیرم عزیزم. نگران نباش ".  گفتی " آخه تو تو دلت نی نی داری و حالت بده . من می ترسم تو بمیری "  .البته من سعی کردم خیالتو راحت کنم ولی نمی دونم موفق شدم یا نه.

الهی بمیرم برای دل کوچولوت که چه ناراحتی هایی کشیدی از بدی حال مامان.

به هر حال  اون روزهای سخت گذشت و توی سونو هفته هجده ما فهمیدیم که مهمون کوچولومون یک پسر ناز نازیه و قراره شما داداش داشته باشی .

روی تخت سونو دراز کشیده بودم و دکتر داشت کارش رو انجام می داد. شما هم یک کم شیطونی می کردی. بابا گفت " ترنم یک کم آروم باش تا آقای دکتر آبجی تبسم رو نشونمون بده " .

دکتر از من پرسید کی بهتون گفته بچه دختره.

گفتم " هیچ کس. خودمون امیدواریم."  دکتر هم گفت " اتفاقاً  اصلاً تبسم نیست و یک دونه اکبر آقاست."

البته من یک کمی شک شدم و حتی تا دو سه روز هم کمی ناراحت بودم ولی فقط یک احساس گذرا بود و الان فقط آرزوی سلامتی بچه ای رو دارم که ان شاالله قراره با اومدنش خوشبختیمون رو کامل تر کنه .

تا چند روز هم شما نپسندیدی که باید داداش داشته باشی ولی الان دیگه با قضیه کنار اومدی.

........

داستان تو و نی نی و جملات قشنگت تمومی نداره . ان شاالله یک روز دیگه از حرفهای نازت میام و می نویسم دوباره.

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان رویا
22 شهریور 95 23:40
یه سلامتی و خوشی دوست من...[پاسخ سلام رویا جان. ممنون عزیز دلم
بهار مامان ائلمان
17 مهر 95 11:31
اکبر اقا انشالله به سلامتی تشریف بیارن این اکبر اقا ..میبینم دکتر زحمت انتخاب اسم بچه روهم گردن گرفت
باباي ترنّم
پاسخ
بنده خدا دکتر فهمیده ای بود. یک زحمت بزرگ رو از رو دوش ما برداشت
مامان نفیسه
28 دی 95 14:06
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد