ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ترنّم نامه

فدای شیطنتهات مامان جون.....

1392/10/30 11:36
نویسنده : باباي ترنّم
479 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ترنمم

دختر نازم ، خونه خاله که بودیم تا چشم ازت بر می داشتم در حال بالا رفتن از پله ها بودی و من روزی هزار بار باید تو رو از وسط راه می گرفتم و بر می گردوندم که نخوری زمین.

 

ترنم و پله1

 

ترنم و پله2

 

و اما ....

یک روز ظهر که رفتیم خونه ، من دراز کشیدم که شاید تو هم کنارم بخوابی ولی تو اصلاً قصد خواب نداشتی و همین جوری دور و برم می چرخیدی و بازی می کردی. واسه چند ثانیه چشم من سنگین شد و وقتی چشمم رو باز کردم دیدم کنارم نیستی و توی آشپزخونه و اتاق هم نبودی .خواستم برگردم توی هال که دیدم نشستی روی میز ناهار خوری.!!!!!

وای خدای من ؟؟؟؟؟ کلی شوکه شدم و ترسیدم. سریع بغلت کردم و گذاشتمت پایین. آخه فسقلی من ، چجوری رفتی بالا؟؟؟؟ نگفتی بخوری زمین؟؟؟؟

از شدت ترسم سریع بغلت کردم و عکس ندارم از این کار خطرناکت.

ولی یک شب که من داشتم توی آشپزخونه کار می کردم و بابا هم جلوی تلویزیون!!! ( کار مهم آقایون) جنابعالی از روی مبل اومدی بالا و در کمال تعجب بنده به بالا رویت ادامه دادی و اومدی نشستی روی اپن. البته بسیار هم از این حرکتت خوشحال شدی.

عزیز دلم ، دختر شیرینم ، داره کارهات خطرناک میشه و من جرأت ندارم چشم ازت بردارم.

 

ترنم

 

دورت بگردم مامان جونم. دوستت داریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نیلوفر
30 دی 92 12:02
ماشاله. انقده کارهای بچه ها جالبه. خیلی نگران نباش. بچه ها از اون چیزی که ما فکر میکنیم قوی تر و باهوش ترن
بهار مامی ائلمان
30 دی 92 17:32
اووووووووووه عجب تارزانیه این فنچولک ! اشکال نداره خاله الان که هنوز یک خانم نچسپوندن پشت سر کارات راحت از درو دیوار بالا برو نگران نباش هیچ کس حواسش نیست بگه مگه خانم هم از این کارا میکنه؟ اون قدیم قدیمها که منو مامانت پشت یک نیمکت مینشستیم و درس میخوندیم( البته من نمیخوندم) مامانت اینقده خانم بود که خانم بودن من به چشم نمیامد از تو چه پنهون هنوزم از درو دیوار بالا میرم فکر کنم مامانت همه خانمی های منو بالا کشیده برا همین خدا تو تارزان نانازمو بهش داده حالا باید چهار چشمی مراقب تو باشه یادش به خیر.......
مامان ارمیتا
1 بهمن 92 11:14
ای شیطون....مواظب این خانومی باشیدا چهار چشمی مواظبش هستم ولی باز هم کم میارم
فرشته مامان محمدرضا
1 بهمن 92 18:09
بلههههههههههه واقعا درکت میکنم محبوبه جون. یه لحظه هم نمیشه ازشون چشم برداشت چون فقط کافیه یه لحظه غافل شیم تا ببینیم که شیطونک ها در حال اختراع جدیدشون هستن.انشالله که همه این مراحل رو به سلامتی بگذرونن واقعا شیطونند. خدا به خیر کنه تا بزرگ شن.
سمیه مامان گل دخترا
5 بهمن 92 12:26
تولد خانم خانما با تاخیر مبارکککککک ایشالا تولد 100 سالگی ممنون عزیزم
الهام مامان علیرضا
22 بهمن 92 15:46
عزیزمی آکروباتیک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد