خواب شیرین
سلام دخترک ملوسم
مامان جونی ، یک روز از مهد که اومدی خونه خیلی خسته بودی ولی مقاومت کردی و نخوابیدی. ساعت نزدیک شش بود که اومدی آشپزخونه و گفتی " مامان ایش" . ( به شیر می گی ایش)
من هم شیشه شیرت رو دادم دستت و تو رفتی دراز کشیدی و خیلی زود با شیرت خواب رفتی. من هم که دیدم بد موقع است با خودم فکر کردم که یک ساعت بخوابی و بعدش بیدارت کنم که شب خیلی دیر نخوابی.(زهی تصور باطل ، زهی خیال محال)
ساعت هفت بیدارت کردم و از توی تختت آوردمت توی هال و تو هم تا تونستی بهانه گرفتی و نق زدی. واسه یک لحظه گذاشتمت روی زمین و رفتم توی آشپزخانه که وسایلی بابا خریده بود بذارم روی اپن. همین که برگشتم دیدم دوباره خواب رفتی.
اون هم چه خواب عمیقی.
من هم دیدم که هنوز سیر خواب نشدی و حسابی خوابت میاد بیدارت نکردم که راحت بخوابی و با خودم گفتم نهایتاً شب که دیر خوابید ، فرداش دیر می رم سر کار و مرخصی ساعتی می گیرم.
همیشه خوابهای خوب ببینی مهربون دخترم.
این هم عکس لحظات خواب شیرینت.
دوستت دارم بینهایت. دوستت دارم بی نهایت.
بی نهایتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ