یک شب کنار دریا
سلام خانم گل مامانی
هوا یک کمی ، فقط یک کمی بهتر شده . البته نه هنوز گرمه ...... ولی به هر حال میشه از خونه زد بیرون.
یک شب با بابایی دخترم رو بردیم لب دریا. البته بماند که با بابا من حسابی گرفتاری دارم و کلی غر می زنه که : دست توی آب نکنه . دست توی خاک نکنه. دستش رو به چشمش نزنه و ......
من هم بردمت لب دریا که راحت باشی و آزاد بازی کنی . واسه همین گذاشتمت رو ی شن ها و به به بابا گفتم : خواهشاً کارش نداشته باش و بذار راحت باشه.
حالا این وسط ده مرتبه بابا بلندت کرده و دستهات رو شسته و آب توی دهنت زده و از این کارها بماند....
نا گفته نماند که تو هم حسابی از فرصت پیش اومده استفاده کردی و تا دلت خواست بازی کردی و حسابی شنی شدی.
ولی در کل خیلی به تو خوش گذشت و از شادی تو ، من و بابا هم شاد شدیم.
و البته بعد هم یک حمام طولانی. آخه مگر شن ها از توی موهات شسته می شد.........
این هم یک دختر ناز و مامانی بعد از بازی و حمام....
الهی که همیشه خوش باشی عزیزم.