تولد دو سالگی عشق مامان
سلام نفس مامان و بابا
دو سالگیت مبارک قلب مامانی
ترنم عزیزم شیرینی زندگیمون از صمیم قلب تولد دو سالگیت رو به تو و صد البته به خودم و بابایی تبریک می گم.
یک کمی کار داشتم و وقت نکردم زودتر واست بنویسم عزیزم.
دوسال شیرین گذشت. دو سال از روزی که تو پا گذاشتی روی فرش خوشبختیمون و من و بابا را با شیرین کاریهات به عرش سعادت رسوندی.
ترنمم ، نغمه شاد و شیرین زندگیم ، بابت بودنت توی تک تک ثانیه های زندگیمون ازت ممنونم .
خدایا هزار بار سر تسلیم در مقابلت فرود می یاریم به خاطر این نعمت نا تمامی که در حقمون کردی. ممنونم خدای خوبم.
گل قشنگ من روز جمعه یک جشن تولد کوچیک واست گرفتم که مهمونهاش بچه های همسایه هامون که همکارهای مامان هستن بودن. آخه بابا عقیده داره تولد واسه بچه است و باید به بچه خوش بگذره.
من تصمیم داشتم صبر کنم تا بریم خونه مامان جون اینها و اون جا واست تولد بگیریم که دیدیم خیلی دیر میشه. (خیلی دوست داشتم امسال تولد رو با اونها باشیم. اما باز هم لعنت به غریبی و غربت....)
خوب بود و به شما بچه ها حسابی خوش گذشت. (البته تو از همه کوچک تری و به اندازه اونها خوش نگذروندی)
اما نکته جالب اینجاست که وقتی بابا گفت " می خواهم واسه دخترم تولد بگیرم " می دونستی تولد چیه و می گفتی " بابا کیک تولد بگیریم ، دست بزنیم ، بپر بپر کنیم!!!!!!!!!!!!
و این حرفهات باعث شد که من هم با بابا هم عقیده بشم در برپایی یک جشن کوچک کودکانه.
البته که شما در گذاشتن کلاه و این جور چیزها همکاری نکردی و میز هم به خاطر شیطنت بچه ها چیده نشد از قبل. اما همه چیز خوب بود عزیزم.
تولدت مبارک نور چشمم.
این هم دخترک بی حوصله قبل از اومدن دوستهاش
و اما بعد که دوستهات اومدن سر حال شدی....
این هم کادوی من و بابا به دختر عزیز و مهربونم. مبارکت باشه مامان.
( از اونجایی که به ماشین سواری علاقه زیادی داری و هر شب می گفتی " بریم ماشین قرمز دی دی کنم " ماشین شارژی پیشنهاد بابا بود)( پارک هم که می رفتیم دیگه به یک دور بازی قانع نبودی و چندین دور مینشستی و آخرش هم با گریه می اومدی بغلمون)