امان از این تکنولوژی....
سلام ترنم طلای مامان
این روزها من و تکنولوژی خیلی با هم درگیریم.
سنت اونقدری نیست که با توضیحات من قانع بشی و دائماً می خواهی سی دی ببینی یا با گوشی بازی کنی.
در مورد سی دی دیدنت که دیگه شورش رو در آورده بودی و دائماً توی اتاق بودی و برق رو خاموش می کردی و با صدای بلند کارتون می دیدی و از همه بدتر که من رو هم از اتاق بیرون می کردی و می گفتی : می خواهم راحت باشم.
اصلاً در طول ساعتهایی که خونه بودیم من نمی دیدمت و خیلی بابت این قضیه ناراحت بودم.
من هم در یک اقدام شیطانی یک روز که خواب بودی تلویزیون اتاقت رو با دستگاه جمع کردم و گفتم : خراب شده و بردیم درستش کنند.تا حداقل در طول روز ببینمت و کمتر سرت توی کارتون های تکراری باشه که هر کدوم رو می خواستی بیست بار ببینی.
تا چند روزی هم خیلی واسه بابا زبون ریختی اما از اونجایی که من به بابا اولتیماتوم داده بودم که این بار حق نداری اسیر زبون بازیهاش بشی ، بابا دیگه وسایل رو بهت نداد و حالا دیگه قانع شدی که نیست.
اما حالا دیگه در گیر گوشی هستم. فکر کنم باید من و بابا باید برگردیم به عهد تیر کمون سنگی و اصلاً گوشی نداشته باشیم تا شما ترک بازی کنی........
این هم یک روز از همه روزهات...
خوب واسه خودت جای راحت هم آماده می کنی....
اگر خدا بخواهد و سر از توی گوشی در بیاری و بری سراغ اسباب بازیهات من کلی خوشحال میشم. هر چند به هم ریختگیهات خیلی زیاده.
و در آخر الهی قربون این مدل خوابیدنت مامان جان.
دوستت دارم عزیزم ولی به خاطر سلامتی چشمهات و اینکه دوست دارم جنب و جوش داشته باشی مجبورم بعضی تصمیم ها رو بگیرم.