ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ترنّم نامه

روزهای زیبای من و تو (12)

1393/4/18 10:28
نویسنده : باباي ترنّم
1,722 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ترنم جان

دخترم ، عشقم ، عمرم ، جونم ، نفسم ، همه کس و کارم.....

شیرین عسلم خیلی ماهی عزیزم ،  خیلی ماهی که این روزهای من و بابا رو شیرین تر از عسل کردی.

ترنم کوچولوی من روزی صد میلیون مرتبه می خواهم قورتت بدم ولی نمیشه.

همه شیطونیهات و کارهات و خرابکاریهات و خنده هات و گریه هات و بازیهات و.... همه و همه رو به جون خریدارم.

هر روز صبح که مهد کودک هستی ، هر روز بعد از ظهر هم به یمن وجود حضرتعالی خونه مون مهد کودکه.

بچه های همسایه ها مون که البته همه شون بین 4 تا 8 سال از تو بزرگترن ، میان در می زنند و می گن " نی نی بیداره ؟"

تو هم که تا صدای در میاد داد می زنی " مامان در ، در ، در "  . انگار که من نشنیدم و تو باید اطلاع رسانی کنی. دورت بگردم وروجک که حواست به اومدن دوستهات هست. من نخواهم در رو باز کنم  باز هم تو مجبورم می کنی با این داد زدنت.

از اونجایی که هم بیرون هوا گرمه و هم تو کوچولویی و من می ترسم بری پایین توی پارکینگ زمین بخوری به دوستهات می گم که بیان داخل خونه . تو هم که از خدا خواسته حسابی باهاشون سرگرم میشی. حالا این وسط سر و کله من که باید داد و فریاد پنج شش تا بچه وروجک و شیطون رو تحمل کنم بماند....

ولی خب به خاطر تو عزیز دلم تحمل می کنم تا تو هم خیلی تنها نباشی و باهاشون بازی کنی.

وقتی هم می رن کلی پشت سرشون گریه می کنی....

حالا دیروز اومدن دم در که "  نی نی هست ؟"  تو هم که زودتر از من دم در ایستاده بودی. گفتم آره بیایید داخل. اولیشون که اومد تو داد زدی " نه نه نه مامان نه".

خلاصه دوستت رو مجبور کردی دوباره بره بیرون. می گم : ترنم مامان چرا ؟  خیلی راحت گفتی " مامان بلیم.بلیم...."

الهی دورت بگردم که نذاشتی بچه ها بیان داخل چون می خواستی خودت همراه اونها بری بیرون.

من هم که دختر ذلیل... کفشهات رو پوشیدم پات و خودم هم لباس پوشیدم و توی این هوای گرم و شرجی همراهت اومدم پایین که تو بازی کنی.  البته تو هم زودتر از یک ساعت رضایت ندادی.

الهی دورت بگردم که این قدر دوست داشتنی هستی . خیلی دوستت دارم موش موشی مامانی.

راستی از بین دوستهات فعلاً به مهدیه می گی "م م " و به پوریا هم می گی " پو" . اسم بقیه شون رو هنوز یاد نگرفتی.

توی خونه راه می ری  و وقتی می بینی من نگاهت نمی کنم با صدای بلند صدا می زنی " مامان مامان" . طوری که برق سه فاز از سرم می پره . می گم " جانم مامان؟ " همین که نگاهت می کنم بی تفاوت به راهت ادامه میدی و می ری دنبال کارهات.

من که هیچ وقت علاقه ای به روشن بودن تلویزیون نداشتم الان از برکت وجود شما بیست و چهار ساعت هم تلویزیون توی هال و هم اتاق خودت روشنن و صداشون روی مخ منه. آخه به محض اینکه خاموش می کنم دستور می رسه که " مامان رو ، رو" .( یعنی مامان روشن). حالا جالبه که خیلی توجهی هم نداری ولی باید روشن باشن.

خلاصه اینکه پادشاهی هستی تمام و کمال و من هم بانویی خدمتگزار تمام و کمال و البته هزار بار عاشق این پادشاه کوچک.

روزی هزار و یک مرتبه کابینتها رو وارسی می کنی و وسایل داخلشون رو می ریزی بیرون. که من هم هزار بار جمع می کنم و این میشه که شبها موقع خواب باز هم خونه مون بازار شام است. (دقت کن که شما هزار و یک بار ریختی به هم)

دیگه اینکه به محض سوار شدن به ماشین باید موسیقی واسه شما برقرار بشه و حتی مکث بین دوتا موسیقی پشت سر هم رو نمی تونی تحمل کنی و داد می زنی که "آنگ آنگ..." قربونت برم که این همه عاشق موسیقی هستی ریزه میزه من.

خلاصه اینکه با تو هر روز در بهشتم عشق مامان....

 

1

پسندها (2)

نظرات (6)

بهار مامان ائلمان
19 تیر 93 13:48
اخی یادش بخیر قدیما! خواب! ارامش! گردش!خونه تمیز اما این روزا! نصفه شب ساعت 3تازه تونستی نیم ساعت بخوابی یک چیزی مثل بمب میخوره تو شکمت یا تو صورتت یا هر جایی که نباید بخوره گیج و منگ بلند میشی !چی بود کی بود؟ یک صدای ظریف میگه بازم ترسیدی مانی دلبر خان بود ! چیه مامان اب میخوای ؟ نه! گشنته؟ نه جیش داری؟ نه ! دلت درد میکنه؟ نه! پس چیه مامان ؟ دلم برات تنگ شده یعنی اون وقت تو باید چکار کنی؟
خاله منصوره
19 تیر 93 17:52
عاشقتم دختر شیرازی که فقط اول کلمات رو میگی
باباي ترنّم
پاسخ
متاسفانه خون می کشه...
niloofar
20 تیر 93 0:28
عسیسممممم. ماشاله محبوبه جون چه حوصله ای داری. به جز دختر خودت سر و صدای بچه های دیگه رو هم تحمل میکنی. واقعا آفرین
باباي ترنّم
پاسخ
آخه وقتی تنهاست دائما پا پیچ خودمه. این جوری لااقل به کارهام می رسم.
هنگامه
20 تیر 93 15:55
ای دختر بلا
محدثه
20 تیر 93 23:35
ماشاالله خدا حفظش کنه این شیرین بانو رو
باباي ترنّم
پاسخ
مرسی عزیزم
الهام
13 مرداد 93 10:07
هجده ماهگیت مبارک عزیز خاله من بهتون سر می زنم محبوبه جون منتها اکثرا با گوش یمیام و نمی تونم نظر بذارم ماشاله ترنم جون حسابی خانم شده
باباي ترنّم
پاسخ
مرسی الهام جان فدای محبتت. من هم همینطور. اینقدر وقتمون با این وروجکها پر هست که زمانها مون کوتاه میشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد