روزهای زیبای من و تو (11)
سلام ترنم مامان
دختر عزیزتر از جانم ، روزها از پی هم می گذرد و تو هر روز بزرگتر میشی و البته دلبرتر .من و بابا هر لحظه که می گذره صد هزار بار بیشتر عاشقت میشیم.
خدایا نمی دونم چطوری باید شکر این نعمتت رو به جا بیارم ؟؟؟؟؟
امسال سومین رمضانی هست که با همیم. سال اول توی دلم بودی و این دو سال مهمون قلب و روحمون هستی. حضورت در کنارم آرامش بخش تمام ثانیه های زندگیمه.
ترنمم ، شیرینی زندگی ، لبخند زیبای خدا به من و بابا ، وقتی کنار سفره میشینیم و تو هم در کنارمون میشینی من و بابا غرق لذت میشیم.
بابایی که روزی هزار بار ازت می پرسه : " ترنم ، چجوری بخورمت؟ " و تو هم جواب می دی : " بخووووووووووو"
دختر مهربونم ، امکان نداره چیزی رو بخو ری و دهن من و بابا نذاری. خیلی حواست به ما هست. اگر با بابایی مشغول خوردن چیزی باشید و من سرگرم کار دیگری باشم واسه من هم میاری و می ذاری دهنم و در مورد بابا هم همینطور.
عاشقتیم دردانه، عاشقتیم.
چند روز پیش داشتیم سه تایی بستنی می خوردیم. بابایی کلی ذوقت کرده و میگه : " محبوب قبلاً که ترنم رو نداشتیم وقتهامون رو چطور می گذروندیم. اصلاً زندگیمون چطور می گذشت.؟؟؟" البته من هم در کمال بی انصافی گفتم " هیچ . خوش بودیم. خواب راحت ، استراحت ، راحت غذا خوردن ، خونه مرتب و خلاصه همه چیز سر جای خودش بود. " ولی مامانی دلخور نشی ها. همه اون راحتی ها یک طرف ، وجود تو توی زندگیمون یک طرف. تو ، خود خود خود تمام خوشی های دنیایی.
ترنم ، عشق من ، نمی دونی وقتی خوابی چقدر دوست داشتنی تر و خوردنی تر میشی. من کلی نگاهت می کنم و از وجودت توی تک تک ثانیه های زندگیم لذت می برم.
وقتی مامان رو بوس می کنی ، اینقدر لبریز از محبت میشم که دلم می خواهد با تمام قدرتم تو رو توی بغلم فشار بدمو هزار هزار بوسه به جاش نثار لبهای خوشکلت کنم.
زیبا روی من ، وقتی لباس جدید می پوشی می ری جلوی آینه و خودت رو نگاه می کنی و با داد و فریاد ی که از سر شوقه می گی : " به به ، مامان به به " و من مست نگاه زیبا و خنده های کودکانه و دلبریهات می شم ترنمم.
وقتی هم مامان رژ می زنه ، لبهای کوچولوت رو نشون می دی و می گی : " مامان ، بل بل بل " ( ترجمه : مامان ، لب لب لب) آخه به " لب " می گی "بل ". من هم که واست رژ نمی زنم و تو قهر می کنی و کلی مثلاً گریه می کنی. اما به هر حال چاره ساز نیست و این یکی فعلاً نشدنیه.
عاشق آب بازی هستی و از آب بازی سیر نمیشی.هر وقت بریم توی بالکن آب بازی تنها راهش واسه برگشت به خونه اینه که مستقیم از بالکن بریم توی حمام تا اونجا هم بازی کنی و صد البته که با گریه هم از حموم جدات می کنیم.
همچنان صبح ها مهمون مهد شاپرک هستی و بقیه روز را مامان همچون یک خدمتگزار در خدمت ترنم بانوست. گاهی وقتها که صبح ها بیداری وقتی می ذارمت مهد گریه سر می دی و من خیلی ناراحت می شم اما چه کنم دلبر ملوسم. چاره ای نیست.....
خلاصه اینکه تو تمام زندگی من و بابا هستی ترنم.
دوستت داریم انگیزه زندگی. دوستت داریم.