روزهای زیبای من و تو (10)
سلام ترنم جانم
دختر عزیز و شیرینم ، مهربانم تو این روزهایم را برایم به بهترین زمانهای زندگیم تبدیل کردی.
واقعاً این لحظات با تو بودن را خیلی دوست دارم و از لحظه به لحظه اش لذت می برم.
صبح ها که کارمند وار ساعت 6.30 می ری مهد و ظهرها ساعت 2.30 هم با مامان میایی خونه. معمولاً بعد از ناهار یک خواب حسابی می زنی. البته به شرط اینکه توی مهد نخوابیده باشی وگرنه از خواب خبری نیست.
از خواب هم که بیدار میشی کلی بد اخلاقی می کنی تا وقتی که سر حال بشی. هوا هم که دیگه گرم شده . ولی گاهی با هم می ریم توی بالکن و تو حسابی بازی می کنی. البته بیشتر دوست داری آب بازی کنی. من هم بعضی وقتها اجازه می دهم که حسابی خیس بشی.
ضمناً ، دیگه تقریباً راه افتاده ای و خیلی ذوق داره وقتی با اون پاهای کوچولوت قدم می زنی توی خونه .
هر وقت هم که دلت بخواهد بری بالکن کفشهات رو میاری و می گی " پا" . من هم کفشهات رو پات می کنم و می ریم بالکن.
عکسهای پایین هم مربوط به دو روز پیش هست که با هم رفتیم توی بالکن و تو بازی کردی و کلی راه رفتی و البته کلی هم با هم پفک خوردیم. خیلی خیلی به هر دوتامون خوش گذشت. همه لحظه های با تو بودن به من خوش می گذره ترنم شیرین و دوست داشتنی من.
(راستی این تخته ها و قالی بخت برگشته هم مربوط به تخت من و بابا و فرش اتاق خواب ماست که به لطف تصمیم مامان مبنی بر تبدیل اتاق ما به اتاق شما سر از بالکن در آورده اند.)