بافندگی مامان(1)
سلام خانم کوچولو خونه
بالاخره بعد از کلی امروز و فردا کردن واسه خرید کاموا ، چند روز پیش وقت کردم که برم و کاموا بخرم. آخه می خواستم واست از روی وبلاگ یکی از مامانهای خوب که آموزش بافتنی داره یک چیزهایی ببافم.
البته چون اینجا هوا گرمه و لباس بافتنی به کارت نمیاد فقط هر زمان که وقت داشته باشم ، چیزهای تزئینی اش رو واست می بافم. خداییش چقدر هم حال داد بافتن واسه دختر کوچولوم.
البته فعلا که مو هم نداری تا حداقل این گل بافتنی رو بزنم روی یک گیر مو و بزنم به موهات. حالا شاید دوختمش به گوشه سر یکی از عروسکهات....
و اینگونه شد که مامان پس از پانزده سال دست به قلاب شد.آخرین بار دبیرستانی بودم که قلاب بافی کرده بودم.
و اما وقتی مامان داشت بافتنی می کرد شما کجا بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا خودت ببین...
گذاشته بودمت توی صندلی ماشینت که هنوز نذاشتیمش توی ماشین و فعلا هنوز توی خونه است، تا کمتر نق بزنی و من بتونم ببافم.
و البته یاد کودکیاری بابا افتادم و دیدم که با این کار خودم هم دست کمی از بابا ندارم.(البته من دستم گیر بافتنی بود و مجبور بودم یک جوری سرگرمت کنم)
و اما این هم عکس چیزی که واست بافتم
یک گل کوچولو
دو تا آویز کوچولو
و این هم وقتی که گل و آویز رو به هم وصل کردم
البته گلم خوب نشدن ولی ذوق داشتم که واست ببافم.
و اما این هم آدرس وبلاگ چهل تیکه که از روی اون بافتم.ضمن تشکر از مامان دخترا و مامان طهورا
http://chehel-tikke.niniweblog.com/