ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

ترنّم نامه

دلتنگی های مادر و دختری

  مامان جون نمی دونم چرا با نام کاربری خودم نمی تونم مطلب بذارم! (واسه همین با نام کاربری بابا اومدم) سلام دختر نازم  ترنمم، نفسم، عمرم، جونم، جیگرم، عشقم، دختر کوچولوم الان که دارم اینو واست می نویسم کلی دلم واست تنگ شده آخه از روز شنبه تا الان ندیدمت. مامان اومده کرج ماموریت، تو هم خونه مامان بزرگی هستی. برای اولین باره که چند روز پیشت نیستم. مامان بزرگی می گه روز اول کلی بهونه منو گرفتی. الهی بمیرم برات که به خاطر کار مامان داری اذیت می شی. البته می دونم که مامان بزرگی و بابا بزرگی خیلی خیلی هواتو دارن و مواظبت هستن و حسابی دل به دلت می دن. بیصبرانه منتظرم که چهار شنبه بشه و بیام پیشت. دوستت دارم از راه د...
18 خرداد 1393

گذر زمان....

سلام ترنم مامان گاهی فکر می کنیم که زمان چه طولانی است و ما چقدر وقت دارییم. اما وقتی بر می گردیم به روزهای گذشته فقط می گیم "چه زود گذشت!!!!" این عکست مربوط به اردیبهشت 92 هست (خونه مامانم)....     و این عکسها اردیبهشت 93 ...       هزار ماشاالله به دختر نازم. الهی که همیشه سالم باشی مامانی (این پیراهن قرمز نازنازی رو هم مامانم از مشهد واست هدیه آورده عزیزم.) ...
4 خرداد 1393

آب بازی .....

سلام نازدونه دختر این روزها حسابی هوا گرم شده و خونه نشینی مون هم بیشتر شده. البته با همین گرمای هوا هم گاهی به قدری بهونه گیر میشی که می برمت پایین توی پارکینک و با چرخت بازی می کنی و البته عاشق این هستی که در بالکن باز بشه و بری آب بازی...... گاهی می برمت.خیلی دوست داری .....         دوستت دارم نفس مامان     ...
4 خرداد 1393

گاهی مادر بودن چه سخته....

سلام ترنم شیرینم دختر ناز و مهربون مامان ، نمی دونم این مریضی ها کی می خواهن دست از سر تو بکشن. امان از مهد کودک....... ولی چه کنم عزیزم.چاره ای ندارم، مجبورم بذارمت مهد.... هفته پیش یک روز صبح ساعت 5 بیدار شدی و کمی نق زدی. بابا بلند شد که آرومت کنه ، منو بیدار کرد و گفت : " محبوب ببین چقدر تنش داغه !" . وقتی بلند شدم و واست درجه گذاشتیم دیدم که ای بابا 40 درجه تب داری. زود بهت دارو دادیم و دست و صورت و پاهاتو شستیم. عصرش هم بردمت دکتر که البته بابا سر کار بود و نتونست بیاد و من خودم و خودت رفتیم. بماند که توی مطب چقدر شیطونی کردی و دلبری... ولی وقتی دکتر گفت " به خاطر تب شدید باید آزمایش خون بدی &qu...
24 ارديبهشت 1393

از تو به یک اشاره از بابا به سر دویدن...

سلام گل دخترم ایام عید که خونه مامانی بابا بودیم شما مینشستی روی دوچرخه فرآیین و عمو هم هلت می داد واست " دی دی " می کرد. یک روز که من و تو با هم توی بالکن بودیم چشمت خورد به دوچرخه پسر همسایه و گفتی " ماما ، دی دی ، دی دی " . دیروز من و تو و بابا رفتیم پاساژ سپهر تا واسه اتاقت خرید کنیم. وقتی رفتیم طبقه پایین شما چشمت افتاد به دوچرخه و سه چرخه و ...  گفتی : "بابا ، دی دی ، دی دی " بابا هم گفت "واست سه چرخه بخریم " و جالب بود که بین همه اون چرخ ها بابایی بزرگترینشون رو واست انتخاب کرد. البته علیرغم مخالفت من که میشه کوچکتر هم بخریم بابایی همون که خودش دوست داشت رو واس...
10 ارديبهشت 1393

مهر و محبت و دختر و پدر مهربون

سلام ترنم ناز نازی من وقتی حکم ، حکم شما میشه توی خونه، من و بابا چاره ای نداریم جز اطاعت امر اون هم بدون منت. سبد اسباب بازیهات رو خالی می کنی و میشینی داخلش و به بابا دستور می دی هلت بده. بابایی هم با عشق و کیف باهات بازی می کنه. بعدش هم با بوسه از بابا تشکر می کنی.       عاشقتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم مهربون.   ...
8 ارديبهشت 1393

فکر و خیال آشفته مامان

سلام ترنم کوچولوم الان من توی اداره هستم و تو هم با تن تب دار خونه پیش بابا هستی. من هم کلی حالم گرفته است و اعصابم خورده خورده. از دیشب تب داری و امروز صبح هم تبت بالا بود. چون من نمی تونستم امروز نیام اداره بابا گفت : نمیره کارخونه و تا 11 پیشت می مونه و بعد می ذارتت مهد تا من 2 برم دنبالت. تو که مریض باشی عزیزم ، من کلی غمگین و ناراحت می شم. اصلاً امروز روز خوبی نیست. خیلی هم دیر می گذره. دوستت دارم ترنم عزیزم. ...
27 فروردين 1393

دلتنگی برای خونه

سلام عزیز دردانه مامان ترنم گلم ، روز ١٤ هم که برگشتیم ، من و تو رفتیم توی خونه و بابا هم مشغول خالی کردن وسایل از توی ماشین بود که شما با یک حرکت عجیب و غریب من رو بسی شگفت زده نمودی.!!!!! یک عروسک داری که قبلاً هم گفتم اصلاً باهاش کنار نمی یایی و به شدت به عروسک بیچاره حسادت می کنی و چشم دیدنش رو نداشتی و تا به دستت می رسید مشغول در آوردن چشم و گوش و مو ... ... و خلاصه آزارش بودی. ولی بعد از دو هفته که برگشتیم خونه به محض اینکه رفتیم توی اتاق ، عروسکت رو برداشتی و محکم بغلش کردی و شروع کردی به بوسیدنش. بوس و بوس و بوس..... از چشم و لب و گونه و مو و دست و پاش بود که بوسه می گرفتی.!!!!!!! اصلاً باورم نمی شد که این ...
19 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد