ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ترنّم نامه

ترنم در شبهای قدر اولین سال زندگی

1392/5/11 14:54
نویسنده : باباي ترنّم
379 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر مامانی

دختر عزیز من ، پارسال شبهای قدر تو توی دلم بودی و با هم با خدای خوبمون مناجات کردیم و امسال تو توی دست و پای زندگیمون بودی.

خیلییییییییییییییییییییییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی این شبها با تو خوب بود و خوش گذشت.

الهی فدات بشم من که تو هم تا دیر وقت با ما احیا می گرفتی و شب زنده دار بودی و اصلاً هم خوابت نمی گرفت.

کلی هم شیطنت می کردی و به همه جا سرک می کشیدی.

چه حالی می داد وقتی وسط دعای جوشن کبیر بلند میشدم و می رفتم واست سرلاک درست می کرم یا وقتی واست شیر درست می کردم و بهت می دادم. چه حالی داشت وقتی تو می اومدی و تسبیحی که دستم بود رو واسه خودت می خواستی.

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا شکرت.

 

خدایا به حق این شبهای عزیز چراغ خونه همه مامانهای منتظر رو با اومدن یک فرشته کوچیک پرنور تر کن. الهی آمین.

 

این هم دخترم با چادر مامان

 

ترنم در شب قدر

 

الهی که دورت بگردم من گردون گردون دخترم.

 

ایشاالله که خدا حفظت کنه عسل مامانی. ایشاالله بزرگتر که بشی واسه خودت یک چادر خوشگل می دوزم همه کسم.

 

و این هم نازدونه مامان در حال ور رفتن با مفاتیح..

 

ترنم و مفاتیح1

 

ترنم و مفاتیح2

 

شایان ذکر است که با کلی تلاش و از راه دور خودت رو به مفاتیح رسوندی!!!!!

 

______________________________________________________________

خدایا هزاران بار تو را و نعمت بی کرانت را شکر می گویم. خدایا ازت ممنونم که من را لایق نام مادر دونستی .

 

خدایا خودت کمکم کن که بتونم واسه ترنم مامان خوبی باشم و خوب بزرگش کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

هنگامه
11 مرداد 92 15:45
من هی می اومدم سر می زدم می دیدم هیچی ننوشتی دیگه داشت حوصله ام سر می رفتا...

دلم تنگ شده بود دیگه واسه دخمله...
آفرین دختر خوب.... وای که چه بانمک شدی با این چادر


ممنون هنگامه جان. اینقدر رسیدگی به ترنم وقت می بره کا گاهی وقت نمی کنم بنویسم.
خاله منصوره و دوست جون
11 مرداد 92 17:05
خاله قبولت باشه گلم.


مرسی منصوره جان. حالا جالبه که دیگه فکر می کنه هر شب باید تا سحر بیدار باشه.
مامان ارمیتا
11 مرداد 92 19:46
عزیزم چه ناز شدی با این چادره
بهار مامی ائلمان
12 مرداد 92 10:47
قربون اون صورت نازت که با چادر قابش کردی !
اخه چرا دستم بهت نمیرسه
مامانش باز که این جوجه رو خوشچل کردی گذاشتی جلوی من اخه بی انصاف اینقدر دل منو اب نکن به خدا ببینمش قورتش میدم ها.
خودم رفتم براش اسفند دود کردم ( یک عالمه)تو که تنبلی
راستی چه خبر از مرخصی؟ هنوز فراری تحت تعقیبی؟ یا حل شد؟



سلام عزیزم. خوبی؟ ائلمان خوبه؟ باباش خوبه؟
نه دیگه مرخصی ردیف شد و من از یک مجرم تحت تعقیب تبدیل شدم به یک مادر نمونه که وظیفه خطیر فرزند داری (منظورم .... شوری است) و همسر داری را به عهده دارد.
راستی برنامه شما چی شد؟ دلمون آب شد واسه دیدن گل پسرت.
من احتمالا سه شنبه دارم می رم.
باید اول برم کرمان یک کار بانکی دارم و بعدش برم خونه مامانم اینها.
بهار
12 مرداد 92 18:16
ما هم امدنی شدیم اما نه برای عید فطر تاریخ دقیقی نداره فعلا هر تاریخی رو بگم فایده نداره هر وفت چمدونها رو ریختم پشت ماشین زدیم به جاده بهت خبر میدم .
اون تربچه نقلی رو هم ببوس


من بعد از عید فطر بر می گردم بندر. می خواهم اسباب کشی کنم . تو رو خدا یک جوری بیا که ببینمت.
بهار
13 مرداد 92 1:47
به سلامتی دارین میرین خونه خودتون.مبارک باشه انشالله خونه ای پر از شادی باشه براتون


فدات بشم عزیزم. آره تا آخر شهریور دیگه میریم خونه خودمون
خاله مرضیه
13 مرداد 92 10:00
جیگر منی توووووووووووووووووو :-* :-*


به به چه عجب. کجایی تو؟؟؟؟
الهام مامان علیرضا
20 مرداد 92 13:27

خاله فدات که اینقدر با چادر ناز شدی خاله جون
قبول باشه عزیزم.


خدا نکنه الهام جان
ممنون. ایشاالله که عبادات شما هم قبول باشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد