ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ترنّم نامه

رفتن به مهد کودک

1392/8/20 9:28
نویسنده : باباي ترنّم
762 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق ناز مامان

ترنم شیرینم ، دختر گلم ، من و بابا بعد از کلی فکر و خیال تصمیم گرفته بودیم واسه ساعتهایی که مامان سر کار هست واست پرستار بگیریم و این کار رو هم کردیم.

اما.......(وقتی بزرگ شدی داستان رو واست تعریف می کنم)

فقط همین رو بدون که تا دو روز من و بابا به خاطر مظلومیت و معصومیت تو گریه کردیم و اشک ریختیم و هنوز که هنوزه فکر سه هفته ای که گذشته واسه من و بابایی کابوس شبانه و غصه روزانه است.

خلاصه اینکه از بودن تو با پرستار پشیمون شدیم و از دیروز یعنی ١٩ آبان رسماً شما رو گذاشتم مهد کودک و خدا می دونه که چقدر دیروز گریه کردم.

گذاشتمت مهد نهال ، توی بندر این از همه بهتره و من و بابا هم که همیشه برای تو بهترین ها رو خواستیم و می خواهیم بعد از دیدن چند تا مهد خوب این رو انتخاب کردیم و البته که خدا را شکر خیلی به خونه مون نزدیکه.(البته اون سه هفته خارج از پیش بینی ما بود و اون جوری که فکر می کردیم نبوده )

ترنمم برایت بهترین ها را آرزو دارم.الهی که خدا خودش حافظت باشه .

الان تو توی مهد هستی و من هم دلتنگ روی ماهت.

دوستت دارم عزیز دل مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

بهار مامی ائلمان
20 آبان 92 13:19
به به به سلامتی خوشچل خانوم داره میره مهد مبارک باشه فنچولکم بزرگ شده . مامانش اون سه هفته کذایی رو هم فراموش کن الحمد الله که تموم شد . حالا دیگه خانوم خانوما میره مهد هزارتا دوست پیدا میکنه .کلی هم حرفها خوچل خوچل میزنه مثل همونهایی که ائلمان پشت تلفن میگفت . یک چیزی اعتراف کنم از اون روز که برام تعریف کردی نمیدونم چرا هر 5دقیقه یک بار میرم ائلمانی رو محکم بغل میکنم انگار یکی میخواد اذیتش کنه. بچه ام هم فکر میکنه مامانش خل شد مطمئنی فکر می کنه !!!!!!!!!!! آره عزیزم واقعا یادآوری اون سه هفته واسم زجره. دعا کن مهدش خوب باشه. حرف یاد گرفتنش هم فدای سرش. باهاش مهربون باشن .همین کافیه
الهام مامان علیرضا
20 آبان 92 17:47
نگران نباش محبوبه جون سریع عادت می کنه الان علیرضا مهد و خیلی دوست داره خدا رو شکر و خیلی اخلاق های خوب پیدا کرده هر چی رو میخواد برداره اجازه می گیره، با بچه ها هم بازی می کنه. من خیلی راضیم که گذاشتم مهد قبلا هم بهت گفتم من از شش ماهگی گذاشتم پیش پرستار تا یک سالگی با این که پرستار آشنا بود و قابل اعتماد ولی وقتی گذاشتم مهد راضی تر بودم موفق باشی رفیق ممنونم الهام جان از راهنماییها و دلداریهات. ان شاالله که مهد اینجا هم مثل مهد پسر شما خوب باشه. غلیرضا جونم رو ببوس.
مامان ارمیتا
22 آبان 92 11:28
عزیزم چه اتفاقی افتاده واسه این دخمل نازم؟الهی که درد و بلا از همه بچه ها دور باشه
باباي ترنّم
پاسخ
الهی آمین
جیران بخشنده
23 آبان 92 0:15
مبارکه خوشگل خانوم
نیلوفر
23 آبان 92 12:42
مگه تو اون سه هفته چه اتفاقی افتاده که شما ناراحتید؟ چی بگم والله......
فرشته مامان محمدرضا
24 آبان 92 15:01
سلام محبوبه جون خوبین .انشالله که ترنم گلی تو مهد راحت باشه و کلی دوست پیدا کنه و بهش خوش بگذره از مطالبی که نوشتین معلومه پرستارش خیلی اذیتش کرده واقعا این طور آدما وجدان ندارن. خیلی برا ترنم جون ناراخت شدم انشالله که تو مهد راحت راحت باشه. منم چند وقتی به علت اسباب کشی و مشکل نت تو خونه جدید دسترسی به وبلاگ نداشتم برا همین نه پست جدید گذاشتم نه وقت کردم به دوستام سر بزنم. خیلی دوستتون دارم روی گل ترنم جون رو از طرف من ببوس. سلام فرشته جون. خونه جدید مبارک. دلمون تنگ شده بود واست عزیزم.شما هم محمدرضا جون رو ببوس
یاسمن مامان ترمه
25 آبان 92 17:34
عزیزم به چیزای بد فکر نکن هرچی بود گذشت مطمئن باش تو مهد خیلی بهش خوش میگذره حتی از خونه بیشتر فعلا که چاره ای ندارم عزیزم
منا مامان الینا
11 آذر 92 11:06
ای وای محبوبه جونم مگه چی شده بود؟ اذیتش کرده بود فرشته کوچولوم رو؟؟ سلام منا جون. یک جورایی آره.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد