ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ترنّم نامه

دل نوشته های مامان (9)

1391/10/7 14:55
نویسنده : باباي ترنّم
1,285 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانم کوچولوی من

مامان جون هفته ٣٦ هم داره تموم میشه و شما میری توی هفته ٣٧ .البته همین حالا هم فکر کنم تموم شده ولی من با تقویم خودم گفتم. خدا را شکر دیگه خیالم راحت شد آخه از این به بعد هر لحظه که به دنیا بیایی دیگه مشکلی نداری و نیازی نیست که توی دستگاه بمونی تا بزرگتر بشی. از اول دوران بارداری که دکتر به من گفته بود خطر زایمان زودرس داری من همیشه نگران این ماه ٨ بودم و دعا می کردم که ماه ٨ به سلامتی بگذره. خدا راشکر که به سلامتی گذشت و تو هم حالت خوبه. هفته پیش رفتم دکتر و منو فرستاد سونو. من هم که دوست داشتم بدونم شما چقدر رشد کردی با اشتیاق رفتم سونو گرافی. وای مامان جون دکتر گفت شما ٢٨٠٠گرم وزنته و من خیلی خوشحال شدم. این روزها هم همش دنبال این می گردم که چی بخورم که شما تا زمان تولد بزرگتر بشی عزیز دل مامان. خلاصه توی سونو همه چیز خوب بود و شما هم سرت بالا بود که البته چون مامان باید سزارین بشه فرقی نمیکرد.الان دو هفته هست که دیگه سر کار نمی رم ولی توی خونه خیلی بی حوصله هستم. اصلاً نمی دونم از صبح تا شب چه کنم. آخه بابا هم ساعت ٨ به بعد میاد خونه و من حسابی توی خونه کلافه ام. بابایی نت رو واسم راه انداخته و کلی فیلم هم واسم گذاشته ولی راستش من حوصله هیچ کدوم رو ندارم حتی تلویزیون هم نمی بینم آخه حسش نیست. از این سنگینی خیلی کلافه ام. نه اینکه مامانی از وجود شما کلافه باشم نه، از خودم خسته شدم و از این نخوابیدنها. ولی می خواهم تا آخرین لحظه ای که میشه تو توی شکمم باشی و رشد کنی. دوست ندارم زودتر از هفته ٣٩ دکتر تو رو به دنیا بیاره.می خواهم که حسابی کامل بشی عزیزم. خلاصه این هم احوال این روزهای مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد