ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ترنّم نامه

دل نوشته های مامان (12)

1391/10/17 22:51
نویسنده : باباي ترنّم
325 بازدید
اشتراک گذاری

یک شکایت از بابایی به دخترش از طرف مامان

سلام ترنم من. قربونت برم الهی. خوبی عزیزم؟ مامان جون یادم رفت توی پست قبلی واست بنویسم الان اینجا واست می نویسم که ببینی عجب بابایی  داری.

هفته پیش روز پنجشنبه که تعطیل بود و بابایی خونه بود تو خیلی توی شکمم تکون می خوردی و من هم کلی داشتم ذوقت می کردم ولی یک کمی هم درد داشتم . بعد از یک مدت من به شما گفتم که "مامان جون چقدر تکون می خوری بشین سر جات دیگه درد دارم دخترم". البته عزیز دلم به خدا با شوخی گفتم گلم. خلاصه گفتن این حرف از طرف من همان و قهر کردن بابا با من همان. بابا جونت از من ناراحت شد و گفت که " چرا به بچم گفتی بشین سر جات؟ چرا بهش گفتی تکون نخور؟ چرا می گی بریم زود سزارین کنیم و به دنیا بیاریمش من دیگه خسته شدم و کلی از این حرفها. بعدش هم گفت دخترم دلش میشکنه این حرفها رو بهش می گی. کوچولومون دلش نازکنه این حرفها رو بشنوه غم رو دلش میشنه و ..." من هم توی دلم کلی به بابایی خندیدم .خنده خلاصه تا شب هم با من قهر بود و شب خودش آشتی کرد. ببین مامان جون چه بابایی داری که به خاطر شما با من قهر کرد. الهی که من فدای این دختر و این بابای دختر دوست بشم. هر دوتون رو خیلی دوست دارم.قلب این هم حس و حال بابا جونت نسبت به شما عزیزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله مرضیه
19 دی 91 15:21
این الان شکایت بود؟؟؟ یا وصف الحال!!!!! من که گله ای توش ندیدم!! همش قربون صدقه رفته بودی!!! ؛)







niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد