گذر ناباور زمان
عزیز دل مامان سلام
امروز صبح که با هم بیدار شدیم من شما رو بردم حمام و توی وان برای چند لحظه کوتاه بدون اینکه تو رو دست بگیرم گذاشتمت و روت آب ریختم. خدایا باورم نمیشه عزیز دردانه مامان کم کم داره بزرگ میشه و من واقعا امروز از حالتت توی حمام این رو احساس کردم.یعنی کم کم میشه بدون دست گرفتن هم تو رو بشورم. امید دل مامان چه زود می گذرد روزهای کودکیت. الهی که فدای تو و قد و بالات بشم مامان جونی. گل پونه مامان الان چند روزی هست که وقتی باهات حرف می زنیم با صدای بلند واسمون می خندی.البته واسه من کمتر و واسه بابای خیلی بیشتر. دردو بلات به سرم مامان که همچین واسه بابایی دلبری می کنی.وقتی بابا پایین لبهات رو می بوسه با صدای بلند می خندی و من و بابا رو غرق لذت می کنی.در ضمن در تلاشی که غلظ بزنی ولی هنوز موفق نشدی.خدایا به خاطر این لحظه های ناب بودن با دخترم هزار بار و هزاران بار شکر ، شکر ، شکر ، شکر ......
راستی چون موهات کمی بلند شده بود و البته نامرتب چند روز پیش با بابا کمی موهات رو مرتب کردیم و البته من واسه یادگاری یک کمی از اون موهای نرم و ابریشمی ات رو واست نگه داشتم. در ضمن همچنان مثل قبل بیشتر زمان ساعتهای بیداریت در حال نگاه کردن به مشت بسته دستت هستی و من و بابا در حیرتیم که تو در این مشت بسته به دنبال چه می گردی.!!!
خلاصه اینکه دوستت دارم ترنم عزیز تر از جانم. عاشقتممممممممممممممممممممممممممم.
راستی امروز داشتم عکسهات رو نگاه می کردم و دلم هوای روزهای ناب نوزادیت رو کرد.
این هم یک عکس از دو ساعت بعد از تولدت توی بیمارستان
دست ترنم در دست بابا
ترنم یک هفته بعد از تولد روی دست عمه
الهی که من فدای خوابیدنت بشم گل دختر مامان
عاشق این مدل خوابیدنتم عشق مامان
و این هم اون مشت بسته پر از اسرار
این هم اولین موهای کوتاه شده ابریشمیت عزیز دلم