و اما صد روزگی
سلام عزیز دردانه مادر
و اما ترنمم ١٠٠ روز گذشت.
دختر عزیز مامانی قبل از تولدت وقتی حساب به دنیا اودنت رو می کردم و رسیدم به صد روز می گفتم : "اوه هنوز صد روز مونده." و به نظرم صد روز خیلی خیلی زمان طولانی بود . اون صد روز گذشت ،طولانی هم گذشت چون تو نبودی و اما حالا که تو هستی صد روز به سرعت برق و باد گذشت و تو عزیزکم صد روزه شدی. صد روزگیت مبارک عشق کوچولوی من. الهی که صد سال با عزت زندگی کنی مادر.
خیلی روزهای شیرینی رو با تو دارم دخترک نازم. هر چند الان چند روزی هست که بد اخلاق شدی و دائماً در حال نق زدن هستی.مخصوصا وقتی بابا هست چون می دونی دل به دلت می ده و لوست می کنه بیشتر بهانه می گیری . به هر حال با همین بهونه گیریهات هم شادیم.
تازه این روزها خیلی هم از صدای خودت خوشت میاد و دائم در حال جیغ زدن هستی و کلی با جیغ زدنهات کیف می کنی. بعضی وقتها بابا هم همراهیت می کنه و دونفری خونه رو می ذارید روی سرتون و اون موقع است که قیافه من میشه این. ولی با وجود صدای بلند جیغهات باز هم دوست دارم جیغ زدنهات رو.
و حالا تو در صد روزگی.................
اینجوری دستت رو می خوری
به کمک عروسکهات می شونمت ولی باز هم می افتی
قربونت بشم که هنوز نمی تونی خودت رو نگه داری
اینجوری دستهات رو می ذاری و من و بابا رو غرق لذت می کنی
و وقتی خوابت میاد اینجوری پتو رو می کشی روت
خیلی دوستت دارمممممممممممممممممممممممم دخترم.