ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

ترنّم نامه

من نبینم که تو حال نداشته باشی گلم.....

سلام دخترک شیرینم ترنم جونم ، از وقتی رفتی مهد کودک متأسفانه همش مریض هستی. یا سرما خورده ای یا گوش درد داری یا بالا میاری و ..... الهی بمیرم واست مامان جون. من هم هر هفته 1 یا 2 روزش رو به خاطر تو مرخصی می گیرم ولی تا بهتر میشی و میری مهد ، دوباره یک ویروس جدید میاد توی تن کوچولوت. کاش زودتر این فصل تموم بشه.   اینجا هم سرما خورده بودی و حال نداشتی     به زور چند تا پر پرتقال خوردی. خیلی بی اشتها بودی     از بی حالی زود خسته میشدی و وسط راه اتاق و هال سرت رو گذاشتی زمین.     الهی که دردو بلات به قلب من بخوره ولی تو همیشه سالم باشی عروسک نازم. ...
30 دی 1392

بدون عنوان

عکسهای تولد سه نفره ای که گرفتیم خراب شده. یعنی مموری دوربین ویروسی شد.بابایی گفت واسم درستشون می کنه. منتظرم که بابا مموری رو درست کنه تا عکسهات رو بذارم مامانی من.
30 دی 1392

ترنم بندری!!! و برف!!!!

سلام نفس مامان دختر نازم اوایل دی ماه که کرمان ، خونه خاله مهدیه بودیم  ، حسابی برف بارید و من هم یک کوچولو شما رو بردم توی حیاط و ازت عکس گرفتم. خاله منصوره می گفت : " ترنم ، اولین دختر بندری هستش که تا قبل از یک سالگیش برف دیده"       هر چه کردم به گلوله برف دست نزدی....       قربونت برم دختر عزیزم.   ...
30 دی 1392

يك ساله شدي قلب من

سلام نفس مامان   امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد ای مهربان‌ترین روزهای زندگی هر روز گوارا باد. میلادت مبارک   ترنمم , دختر شيرينم , امروز براي تولدت سر بر آستان معبودي مي نهم كه تو را روشني جشمانم كرد. يك ساله شدنت مبارك دختر شيرين من. دوستت داريم بي نهايت.   ...
26 دی 1392

ترنم و کارهای مامان و سرگرمیهاش...

سلام نفس مامانی ترنم جونم ، همیشه وقتی من در حال انجام کارهام هستم ، شما میایی و می چسبی به پاهای من و دور و بر منی . من هم گاهی واسه سرگرم کردنت دست به دامن وسایلی میشم که البته بیشتر از چند لحظه واست جالب نیستن و معمولاً همه چیز خیلی زود واست تکراری میشه. گاهی هم خودت در کابینت رو باز می کنی و وسایل را می ریزی بیرون. یعنی در واقع من از سمت راست آشپزخانه جمع می کنم و شما از سمت چپ ریخت و پاش می کنی. الهی که دردت به جونم دختر ملوسم که شدی شیرینی زندگیم.   این ها رو خودت از کابینتها و از این ور و اون ور آوردی بیرون...       اینجا هم خونه خاله مهدیه بودیم (کرمان) و چون ه...
24 دی 1392

ترنم و کتاب و روزنامه

سلام دردانه مامان گل نازم ، تو را من می پرستم.... گل نازم ، تو را من می پرستم..... می پرستمت ترنمم....... خدایا شکر برای این دختری که به من هدیه دادی. خدایا شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکرت. دختری که علاقه مند به کتاب و روزنامه است. خدایا شکر از این دختر   .     ...
25 آذر 1392

شیطنت هایی از جنس ترنم

سلام قلبم ترنمم ، دختر نازم ، الهی که من فدای تو و شیطنت های شیرینت بشم که حسابی این روزهای من و بابا رو قشنگ کردی. و اما مدل شیطنت هات.....   اسباب بازیهات رو میریزی بیرون و خودت میشینی توی سبد اسباب بازیهات     امان از دست بابایی که به شما کاکائو می ده....     اونجا چه کار می کنی ؟؟؟؟...     رفت و آمد از زیر این صندلی هم که کار هر روزته.....     و تلاش برای نشستن و سوار شدن روی این قفسه های عروسکهات         (البته اینجا من کمکت کردم و نشوندمت) ...
25 آذر 1392

جا مانده هایی از ده ماهگی

سلام عزیز دل مامان دختر نازم ، خیلی وقته که فرصت نمی کنم تا بیام و واست بنویسم. آخه صبح ها که اداره هستم و بعد از ظهرها هم که باید به تو و کارهای تو و فکر شام و ناهار فردا و خلاصه هزار جور کار برسم. اینترنت خونه هم که هنوز بابا فرصت نکرده راه اندازی کنه. حالا امروز می خواهم یک چیزهایی رو که از قبل مونده واست بذارم.   اول کادوی تولد ده ماهگیت که فراموش کرده بودم عکسش رو بذارم.       و حالا بقیه وسایلی که باز هم مامانم و خاله ها زحمت کشیدن و واسه دخترم خریدن ....       این لباسهای خوشکل رو خاله مرضیه از تهران واست خریده.     این عروسک رو هم خ...
24 آذر 1392

گذر ایام....

سلام میوه عمر مامان ترنم جونم ، دختر کوچولوم ، روزها به سرعت برق و باد داره میاد و می ره و تو داری بزرگ میشی و من و بابایی هم ذوقت رو داریم. هفته پیش من و تو هر دوتامون حسابی مریض شدیم. یک سرماخوردگی جانانه. تو که تا 40 درجه تب داشتی و چند شب حسابی من و بابا رو بیدار نگه داشتی. الان خدا را شکر بهتر شدی ولی دو هفته هست که فقط شیر می خوری و لب به غذاهای دیگه نمی زنی و کلی لاغر شدی. خیلی فکر و خیال غذا نخوردنت رو دارم. بچه داشتن و مادر بودن خیلی سخته.... الهی که همه درد و بلات به جون من بخوره ولی تو هیچ وقت مریض نشی دختر شیرینم. از روز جمعه هم مامان و بابام اومدن بندر تا فعلاً چند روزی نری مهد کودک تا خوب بشی. ولی بعد از رفتنشون د...
3 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد