ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ترنّم نامه

ترنم 18 ماهه من به روایت تصویر

سلام ترنم ناز نازی من د ختر شیرین مامان این ماه که تموم بشه 18 ماهگی تو هم تموم میشه. 18 ماه عاشقی  ، 18 ماه زندگی ، 18 ماه دلبری تو و 18 ماه قند توی دل من آب شدن از کارهات. دختر قشنگم ، خدا را شکر که هستی...........   و اما این هم چندتا عکس در این ماه....   قربان مشق نوشتنت         ترنمم لب دریا       خیلی وقته بهت پفک نداده بودم. واسه همین با اشتها تمام مشغول خوردنشی....     دوستت دارم عروسک ملوسم     ...
11 تير 1393

روزهای زیبای من و تو (11)

سلام ترنم مامان دختر عزیزتر از جانم ، روزها از پی هم می گذرد و تو هر روز بزرگتر میشی و البته دلبرتر .من و بابا هر لحظه که می گذره صد هزار بار بیشتر عاشقت میشیم.  خدایا نمی دونم چطوری باید شکر این نعمتت رو به جا بیارم ؟؟؟؟؟ امسال سومین رمضانی هست که با همیم. سال اول توی دلم بودی و این دو سال مهمون قلب و روحمون هستی. حضورت در کنارم آرامش بخش تمام ثانیه های زندگیمه. ترنمم ، شیرینی زندگی ، لبخند زیبای خدا به من و بابا ، وقتی کنار سفره میشینیم و تو هم در کنارمون میشینی من و بابا غرق لذت میشیم. بابایی که روزی هزار بار ازت می پرسه : " ترنم ، چجوری بخورمت؟ " و تو هم جواب می دی : " بخووووووووووو" ...
8 تير 1393

دلتنگی های مادر و دختری

  مامان جون نمی دونم چرا با نام کاربری خودم نمی تونم مطلب بذارم! (واسه همین با نام کاربری بابا اومدم) سلام دختر نازم  ترنمم، نفسم، عمرم، جونم، جیگرم، عشقم، دختر کوچولوم الان که دارم اینو واست می نویسم کلی دلم واست تنگ شده آخه از روز شنبه تا الان ندیدمت. مامان اومده کرج ماموریت، تو هم خونه مامان بزرگی هستی. برای اولین باره که چند روز پیشت نیستم. مامان بزرگی می گه روز اول کلی بهونه منو گرفتی. الهی بمیرم برات که به خاطر کار مامان داری اذیت می شی. البته می دونم که مامان بزرگی و بابا بزرگی خیلی خیلی هواتو دارن و مواظبت هستن و حسابی دل به دلت می دن. بیصبرانه منتظرم که چهار شنبه بشه و بیام پیشت. دوستت دارم از راه د...
18 خرداد 1393

گذر زمان....

سلام ترنم مامان گاهی فکر می کنیم که زمان چه طولانی است و ما چقدر وقت دارییم. اما وقتی بر می گردیم به روزهای گذشته فقط می گیم "چه زود گذشت!!!!" این عکست مربوط به اردیبهشت 92 هست (خونه مامانم)....     و این عکسها اردیبهشت 93 ...       هزار ماشاالله به دختر نازم. الهی که همیشه سالم باشی مامانی (این پیراهن قرمز نازنازی رو هم مامانم از مشهد واست هدیه آورده عزیزم.) ...
4 خرداد 1393

آب بازی .....

سلام نازدونه دختر این روزها حسابی هوا گرم شده و خونه نشینی مون هم بیشتر شده. البته با همین گرمای هوا هم گاهی به قدری بهونه گیر میشی که می برمت پایین توی پارکینک و با چرخت بازی می کنی و البته عاشق این هستی که در بالکن باز بشه و بری آب بازی...... گاهی می برمت.خیلی دوست داری .....         دوستت دارم نفس مامان     ...
4 خرداد 1393

با بابا باش و پادشاهی کن(اتاق خواب جدید دخترم )

ترنم جان دخترم سلام الهی که بابا فدات بشه اول یه عذرخواهی کنم بابت تأخیر چند ماهه که بدلیل مشغله کاری بود که وقت نمیکردم بیام و واست مطلب بنویسم. دوم اینکه از اونجایی که یه چند وقتی هست که سرکار خانم خیلی عزیز و جیگر و دوست داشتنی شدین هزار ماشاءلله و خیلی بابایی (قابل توجه مامانی) و واسه بابایی دلبری میکنی ، اینجانب بابا با همکاری و همفکری مامانی تصمیم گرفتیم خود را آواره و در بدر هال و پذیرایی کرده و اتاق خوابمون رو دو دستی تقدیم سرکار علیه کنیم . از همین رو دست بکار شدیم و با کمی خلاقیت و با تکیه بر تواناییهای منحصر بفرده بابایی  اتاقی واست تزیین کردیم که در ادامه عکسهاشو خواهی دید. امیدوارم که تزیین اتاقت رو دوست داشته ...
24 ارديبهشت 1393

گاهی مادر بودن چه سخته....

سلام ترنم شیرینم دختر ناز و مهربون مامان ، نمی دونم این مریضی ها کی می خواهن دست از سر تو بکشن. امان از مهد کودک....... ولی چه کنم عزیزم.چاره ای ندارم، مجبورم بذارمت مهد.... هفته پیش یک روز صبح ساعت 5 بیدار شدی و کمی نق زدی. بابا بلند شد که آرومت کنه ، منو بیدار کرد و گفت : " محبوب ببین چقدر تنش داغه !" . وقتی بلند شدم و واست درجه گذاشتیم دیدم که ای بابا 40 درجه تب داری. زود بهت دارو دادیم و دست و صورت و پاهاتو شستیم. عصرش هم بردمت دکتر که البته بابا سر کار بود و نتونست بیاد و من خودم و خودت رفتیم. بماند که توی مطب چقدر شیطونی کردی و دلبری... ولی وقتی دکتر گفت " به خاطر تب شدید باید آزمایش خون بدی &qu...
24 ارديبهشت 1393

از تو به یک اشاره از بابا به سر دویدن...

سلام گل دخترم ایام عید که خونه مامانی بابا بودیم شما مینشستی روی دوچرخه فرآیین و عمو هم هلت می داد واست " دی دی " می کرد. یک روز که من و تو با هم توی بالکن بودیم چشمت خورد به دوچرخه پسر همسایه و گفتی " ماما ، دی دی ، دی دی " . دیروز من و تو و بابا رفتیم پاساژ سپهر تا واسه اتاقت خرید کنیم. وقتی رفتیم طبقه پایین شما چشمت افتاد به دوچرخه و سه چرخه و ...  گفتی : "بابا ، دی دی ، دی دی " بابا هم گفت "واست سه چرخه بخریم " و جالب بود که بین همه اون چرخ ها بابایی بزرگترینشون رو واست انتخاب کرد. البته علیرغم مخالفت من که میشه کوچکتر هم بخریم بابایی همون که خودش دوست داشت رو واس...
10 ارديبهشت 1393

روزهای زیبای من و تو (10)

سلام ترنم جانم دختر عزیز و شیرینم ، مهربانم تو این روزهایم را برایم به بهترین زمانهای زندگیم تبدیل کردی. واقعاً این لحظات با تو بودن را خیلی دوست دارم و از لحظه به لحظه اش لذت می برم. صبح ها که کارمند وار ساعت 6.30 می ری مهد و ظهرها ساعت 2.30 هم با مامان میایی خونه. معمولاً بعد از ناهار یک خواب حسابی می زنی. البته به شرط اینکه توی مهد نخوابیده باشی وگرنه از خواب خبری نیست. از خواب هم که بیدار میشی کلی بد اخلاقی می کنی تا وقتی که سر حال بشی. هوا هم که دیگه گرم شده . ولی گاهی با هم می ریم توی بالکن و تو حسابی بازی می کنی. البته بیشتر دوست داری آب بازی کنی. من هم بعضی وقتها اجازه می دهم که حسابی خیس بشی. ضمناً ...
9 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد