ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ترنّم نامه

جا مانده هایی از ده ماهگی

سلام عزیز دل مامان دختر نازم ، خیلی وقته که فرصت نمی کنم تا بیام و واست بنویسم. آخه صبح ها که اداره هستم و بعد از ظهرها هم که باید به تو و کارهای تو و فکر شام و ناهار فردا و خلاصه هزار جور کار برسم. اینترنت خونه هم که هنوز بابا فرصت نکرده راه اندازی کنه. حالا امروز می خواهم یک چیزهایی رو که از قبل مونده واست بذارم.   اول کادوی تولد ده ماهگیت که فراموش کرده بودم عکسش رو بذارم.       و حالا بقیه وسایلی که باز هم مامانم و خاله ها زحمت کشیدن و واسه دخترم خریدن ....       این لباسهای خوشکل رو خاله مرضیه از تهران واست خریده.     این عروسک رو هم خ...
24 آذر 1392

گذر ایام....

سلام میوه عمر مامان ترنم جونم ، دختر کوچولوم ، روزها به سرعت برق و باد داره میاد و می ره و تو داری بزرگ میشی و من و بابایی هم ذوقت رو داریم. هفته پیش من و تو هر دوتامون حسابی مریض شدیم. یک سرماخوردگی جانانه. تو که تا 40 درجه تب داشتی و چند شب حسابی من و بابا رو بیدار نگه داشتی. الان خدا را شکر بهتر شدی ولی دو هفته هست که فقط شیر می خوری و لب به غذاهای دیگه نمی زنی و کلی لاغر شدی. خیلی فکر و خیال غذا نخوردنت رو دارم. بچه داشتن و مادر بودن خیلی سخته.... الهی که همه درد و بلات به جون من بخوره ولی تو هیچ وقت مریض نشی دختر شیرینم. از روز جمعه هم مامان و بابام اومدن بندر تا فعلاً چند روزی نری مهد کودک تا خوب بشی. ولی بعد از رفتنشون د...
3 آذر 1392

رفتن به مهد کودک

سلام عشق ناز مامان ترنم شیرینم ، دختر گلم ، من و بابا بعد از کلی فکر و خیال تصمیم گرفته بودیم واسه ساعتهایی که مامان سر کار هست واست پرستار بگیریم و این کار رو هم کردیم. اما.......(وقتی بزرگ شدی داستان رو واست تعریف می کنم) فقط همین رو بدون که تا دو روز من و بابا به خاطر مظلومیت و معصومیت تو گریه کردیم و اشک ریختیم و هنوز که هنوزه فکر سه هفته ای که گذشته واسه من و بابایی کابوس شبانه و غصه روزانه است. خلاصه اینکه از بودن تو با پرستار پشیمون شدیم و از دیروز یعنی ١٩ آبان رسماً شما رو گذاشتم مهد کودک و خدا می دونه که چقدر دیروز گریه کردم. گذاشتمت مهد نهال ، توی بندر این از همه بهتره و من و بابا هم که همیشه برای تو بهترین ها رو خواستیم ...
20 آبان 1392

تشکر از خاله مهدیه

سلام دخترم ترنم جان ، مامان ، این لباس گرمهای خوشکل رو خاله مهدیه ( مامان متین ) از تهران واست خریده. خیلی نازن و من منتظرم که بریم یک جای سرد مثل خونه مامانم یا مامان بابایی تا تنت کنم و ذوقت کنم. (قابل ذکر باشه که اینجا همچنان کولرهای گازی مشغول خنک کردن هوا هستند و لباسهای شما هم همچنان تابستانی است. به امید اینکه هوا خنک شود!!!!!!!) ممنونم خاله مهدیه مهربون. دستت درد نکنه.     ...
11 آبان 1392

وقتی ترنم به همه جا سرک می کشه...

سلام ملوسک مامانی دختر نازم ، الهی که من فدات بشم ، دیگه حسابی با شیطونی هات داری دلبری می کنی . و صد البته که به همه جا هم سر می کشی و می خواهی از همه چیز سر در بیاری. مثال بزنم ؟؟؟؟؟؟ مثلا ً اینجا که می خواستی ببینی پشت جالباسی چه خبره و گیر کردی بین جالباسی و در کمد....       دیروز هم بین تخت و تردمیل گیر کرده بودی و دادت در اومد. آخه عشق مامان ، هر راهی که می بینی باید ازش رد بشی ؟؟؟؟   دوستت داریم بزرگترین انگیزه زندگی من و بابا. ...
11 آبان 1392

اتاق یا تابلو آموزشی ؟؟؟!!!

سلام نفس کوچولوی مامان ترنم جون ، دختر گلم ، کارتهای آموزشی ات رو که می گرفتم جلوت تا نشونت بدهم همش می خواستی از دستم بگیری و ببری توی دهنت. واسه همین من هم کارتهات رو زدم روی در کمد تا اینجوری دستت نرسه و نخواهی از دستم بگیری. و..... وقتی بابا از سر کار اومد طبق معمول به کار مامان ایراد گرفت و گفت که اینها خیلی نامرتبه و خودم واسش درستش می کنم. البته من فقط اعداد رو واست زده بودم ولی بابا بقیه رو هم واست زد روی در کمد و دیوار. (حالا ما نفهمیدیم این اتاق خوابه یا تابلوی آموزشی ترنم بانو؟؟؟)   این هم نتیجه کار بابا واسه دختر دردونه اش       و البته قابل ذکر باشه ...
11 آبان 1392

ترنم در باغ

سلام دختر قشنگم ترنم جان ، هفته قبل رفتیم فسا خونه مامان بابایی و عمه. عکسهای پایین مربوط به روز عید قربان هست که رفتیم باغ بابای زن عمو.   ا ولش که رسیدیم شما خواب بودی.     الهی که من فدای این نگاه معصومت بشم مامان. تازه از خواب بیدار شدی.     این هم دخترم و گلی که بابابزرگ واسش چیده...       دوستت داریم گل خوشبوی زندگیمون. ...
28 مهر 1392

شیطنت هایی از جنس ترنم

سلام عزیز دلم ترنم ، دختر ملوسم ، این روزها خیلی کارهای جدید انجام می دی که بعضی هاش خطرناکه ، بعضی هاش بامزه است و بعضی هاش شیطنت کودکاته. البته من و بابا عاشق همه کارهاتیم و مواظبیم که خدای ناکرده به خودت صدمه نزنی و  واسه همین خیلی وقتها با اعتراض تو روبرو می شیم که چرا نمی ذاریم بعضی کارها رو انجام بدی. دختر عزیزم ما می دونم که تو معنی خطر را نمی فهمی ، پس مجبورم مواظبت باشم حتی اگر تو از ما شاکی بشی خوشکلم.   این هم نمونه ای از شیطنهای کودکانه ات.....   خونه خاله مهدیه بودیم که از پله ها می خواستی بری بالا....   کلی هم خوشحالی از  کارت...     آخه ...
28 مهر 1392

پایان نه ماهگی دختر نازم

سلام دردانه شیرینم نه ماهگی هم تمام شد. چه زود گذشت و چه شیرین گذشت . نه ماه زیبا با تو و در کنار تو عاشقانه زندگی کردیم و از لحظه لحظه با تو بودن لذت بردیم دختر شیرینم. دیروز به مناسبت نه ماهگی تو ، با بابایی شام رفتیم بیرون و البته دوربین همراهم نبود . تو هم که از همون اولش خوابیدی و تا آخرش که ما شام خوردیم بیدار نشدی. این هم یک ماهگرد بود که به نام تو بود و به کام من و بابا. نه ماهگی ات مبارک دلبر مامان. الهی که همیشه سالم باشی و سلامت. متاسفانه این روزها سرما خوردی و شبها شدیداً سرفه می کنی و اصلا نمی تونی راحت بخوابی. نمی دونم چه کنم تا راحت تر بخوابی. الهی که درد و بلات به جون من بخوره ولی تو مریض نباشی عم...
28 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد