ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ترنّم نامه

و مامان رفت سر کار....

سلام دختر عزیزتر از جونم ترنم مهربونم ، قلبم ، عمرم ، عزیز دلم ، امروز من اومدم سر کار و تو رو با خاله زینب (پرستارت ) گذاشتم خونه. تمام دیشب تا صبح از فکر و خیال بیدار بودم. دلم خیلی واست تنگ شده عشق من. همه حواسم پیش توئه. خدا کنه با پرستارت راحت باشی. دوستت دارم دختر کوچولوی عزیزم. خیلی دوستت دارم مامانی. خدایا دخترم رو به خودت سپردم. وقتی من کنارش نیستم مواظب فرشته کوچولوم باش. (27 مهر 92 مصادف با پایان 9 ماهگی ترنمم)
27 مهر 1392

روزهای قبل از تمام شدن مرخصی مامان

سلام گل نازم دختر عزیزتر از جانم، این هفته آخرین هفته ای هست که مامان صبح ها پیشته و از شنبه آینده من باید برم سر کار. البته این سه ماه آخر رو تامین اجتماعی بهم حقوق نداد و همون 6 ماه رو واسم حساب کرد. من هم به خاطر تو بی خیال شدم و نرفتم. حالا با اتمام این هفته و ورود تو به دهمین ماه زندگیت ، مرخصی من هم تمام میشه. واست پرستار گرفتم و الان یک هفته ای میشه که میاد تا تو کم کم بهش عادت کنی. خاله زینب زن خوبیه و خدا را هزار مرتبه شکر تو هم باهاش خوب ارتباط برقرار کردی. کلی سفارش تو رو بهش کردم و اون هم بهم اطمینان داده که خوب مواظبت باشه. با این حال باز هم دلم مثل سیر و سرکه می جوشه و کلی نگران ساعتهایی هستم که کنارت نیستم...
20 مهر 1392

ترنم در آتلیه خونگی 2 (عکاس مامان)

سلام دختر ملوسم مامانی ، پنج شنبه هفته گذشته که من و تو با هم خونه بودیم و بابا از سر کار نیومده بود ، تصمیم گرفتم چندتا عکس ازت بگیرم. البته تو به هیچ عنوان با مامان همکاری نکردی و همش می خواستی بغلت کنم. خلاصه چندتایی عکس رو  همراه با چاشنی غر زدن شما گرفتم ازت.   این هم نتیجه کار مامان                         عاشقتم دخترمممممممممممممممممممممم. ماشاالله لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم سن ترنم 7 ماه و 23 روز ...
18 شهريور 1392

جای دندون های کوچولو

سلام خانوم خانوما عزیز دلم ، دیروز من و بابا داشتیم با هم حرف می زدیم و تو هم از سر و کول من بالا می رفتی. یک لحطه دست من سوخت و دیدم که بلهههههه....تو با اون دندونهای کوچولوت دستم رو گاز گرفتی. چقدر هم تیز دندون هات نفسم.....     قربون اون دوتا دندون موشیت بشم من مامان.   سن ترنم : 7 ماه و 21 روز ...
15 شهريور 1392

جدایی از پستونک

سلام نفسم ترنمم ، بالاخره بعد از گذشت 7 ماه از زندگیت و خوردن پستونک تونستم تو رو از  پستونک دوست داشتنیت جدا کنم. اولین روز ورودت به ماه هشت ، دیگه تصمیم کبری را گرفتم و با خودم عهد کردم که هر چه شد باید صبر کنم و از پستونک جدات کنم. آخه تمام ساعتهای شبانه روزت ، چه خواب و چه بیدار دست از سر پستونکت بر نمی داشتی. خیلی بهش وابسته بودی. البته قبلاً هم یکی دوبار تصمیم گرفته بودم ولی چون موقع خواب خیلی گریه کردی دوباره بهت داده بودم. تا دیگه اون روز یعنی توی هفت ماه و یک روزگیت بعد از بیداریت از خواب کلی باهات بازی کردم و سرگرمت کردم تا حسابی خسته بشی و بعد بردمت واسه خواب. تو هم چون خیلی خسته بودی با یک شیشه شیر ...
14 شهريور 1392

اسباب بازی (برج هوش)

سلام نفس مامان همیشه با خودم می گفتم " یادم بمونه وقتی رفتم بازار واسه ترنم برج هوش بخرم" و البته که همیشه هم توی این چند ماه یادم می رفت. هفته پیش که عزیز جون اینها خونمون بودن و با هم رفتیم بیرون ، عزیز جون ( مامانم) واست یک برج هوش خرید و من را از یک فکر و خیال چند ماهه بیرون آورد!!!!! مرسی مامان عزیزم.......خیلی دوست داریم.   البته فعلاً فقط بلدی که بریزیش روی زمین و هنوز جا انداختن حلقه هاش رو بلد نیستی. این هم برج هوش دخترم  (بقیه حلقه هاش رو رفته بودیم خونه خودمون رو تمیز کنیم ، اونجا جا گذاشتم )     ...
12 شهريور 1392

سوغاتی خاله منصوره و دوست جون

سلام عزیز دلم ترنم جان ، دختر گلم ، آخر هفته گدشته خاله منصوره و دایی انوشیروان (شوهر خاله که به تو می گه دوست جون و واسه همین ما هم بهش می گیم دوست جون ترنم) اومدن بندر خونمون.  همون روز صبح از مشهد رسیده بودن کرمان و علی رغم خستگی ، سه روز باقیمانده مرخصی شون رو اومدن پیش خودمون . ممنون از محبتتون خاله جون.   خاله منصوره و دوست جونت دوتا لباس خوشگل هم واست خریده بودن که عکسش رو واست می ذارم. مرسی خاله مهربون. فدای دستتون.       این هم دختر نازم که با لباسش واسمون دلبری می کنه.        فدای اون لبهات بشم من مامانی که اینج...
11 شهريور 1392

عضو ثابت آشپزخونه

سلام دختر شیرینم ترنم جونم ، الهی که من فدای دست و پاهای کوچولوت بشم. هر وقت می رم توی آشپزخونه یا گریه می کنی پشت سرم و مجبور میشم بیارمت کنار خودم تا بتونم کارهام رو انجام بدم و یا خودت رو می رسونی جلوی آشپزخونه و من هم از ترس اینکه دهنت نخوره به پله جلوی آشپزخونه مجبور میشم بیارمت داخل آشپزخونه. به هر حال شدی عضو ثابت آشپزخونه و پای ثابت همه آشپزی ها و ظرف شستن های مامان. الهی که من دورت بگردم عروسک شیرینم. حالا جالبه که اونجا هم که میایی ، اصلاً یک جا بند نمی شی و وقتی دارم ظرف می شورم یا آشپزی می کنم تو دائماً زیر دست و پای من داری وول می خوری.           ع...
11 شهريور 1392

ترنم دوست داشتنی مامان ، بد اخلاق می شود!!!!

سلام دردونه قلبم ناز دونه مامانی ، این روزها عادت کردی که من دائماً کنارت باشم و جلوی چشمت و دم دستت. به محض اینکه از کنارت بلند می شم ، سر و صدا راه می اندازی و گریه می کنی. قربونت برم من الهی آخه دختر باید این جوری بد اخلاقی کنه؟؟؟؟؟!!!!!!!! ولی به هر حال من عاشقتم و پرستشت می کنم. البته بهت حق می دهم وقتی از صبح تا شب به جز من کسی پیشت نیست ، طبیعیه که تو اینجوری وابسته مامان بشی و اگر کنارت نباشم تنهاییت کنه.   این هم نمونه یک مورد از این حرفم که من فقط بلند شدم تا دوربین رو بردارم....             دوستت داریم همه زندگی من و بابا ...
11 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد