ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ترنّم نامه

قالب جدید

سلام ناز نازی مامان دختر نازم قالب جدید وبلاگت مبارک باشه مامانی. عزیز دلم ، من و تو چند روزی بندر نبودیم و از اونجایی که خیلی هم سرم شلوغ بود نتونسته بودم بیام نت. امروز که با بابایی برگشتیم بندر ، بابایی گفت سری به وبلاگت بزنم و وقتی اومدم  اینجا دیدم که بابا یک قالب جدید اختصاصی واسه دخترم سفارش داده. عزیز دلم قالب جدید وبلاگت مبارک باشه. بابای مهربون ممنون . خیلی ناز شده قالب وب دخترمون. قربونت برم که حسابی حواست به دخترک هست. (فقط همیشه یادت می ره که می گم : لطفا نظرات دوستان من رو بدون جواب تایید نکن!!!!!!) ________________________________________________________ پا نوشت : دوستهای عزیزم ، ممنو...
1 شهريور 1392

پایان هفت ماهگی میوه عمرم

سلام دردانه مامانی ترنم ، دختر عزیزتر از جانم ، امروز پایان هفت ماهگی توست و تو از امروز وارد هشتمین ماه زندگیت شدی عزیز مامان. روزها چه با شتاب می گذرد و ثانیه ها چه دیوانه وار یکدیگر را هل می دهند و به جلو می رانند. باورم نمیشه .... چه زود می گذرد این لحطه های شیرین. هفت ماه است که تو زندگی من و بابا رو مثل عسل شیرین کردی عروسک نازم. و تو در پایان هفت ماهگی دوتا دندون داری ، سینه خیز می ری ، روی چهار دست و پات بلند میشی، از چیزی که خوشت نیاد اعتراض می کنی و .... امید زندگی من و بابا ، امشب هم به مناسبت تولدت یک کوچولو با هم رقصیدیم و شادی کردیم. الهی که صد ساله باشی و همیشه شاد زندگی کنی.   &...
26 مرداد 1392

همچنان این مرخصی زایمان و .....

سلام عسل جونم انگار مرخصی زایمان یک قصه هزار و یک شب شده که پایان نداره. طبق اعلام سازمان تامین اجتماعی مرکزی ، به دلیل عدم وجود بودجه نامه 9 ماهه بودن مرخصی زایمان به سازمانهای تامین اجتماعی استانها ابلاغ نمی گردد و من موندم و ..... هنوز واست پرستار پیدا نکردم که بخواهم برم سرکار. بابایی هیچ جوره زیر بار مهد نمی ره و می گه حتماً باید واست پرستار بگیریم توی خونه. حالا تکلیف این ماه 7 که نرفتم سر کار چی میشه؟؟؟؟!!!! یک نامه و هزار هزار تصمیم گیرنده ........     ...
26 مرداد 1392

فدای این خوابیدنت

سلام عزیز دلم قورتت بدم ترنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم. الهی دردو بلات به سرم بخوره مامان با این خوابیدنت. شب ساعت دو شب توی تختت چرخیدی و این شکلی خوابیدی. من و بابا فقط قربون صدقه ات می رفتیم و دوست داشتیم بغلت کنیم و ببوسیمت ولی می ترسیدیم بیدار بشی. بعدش هم بابایی چرخوندت و درست خوابوندت سر جات.       دوستت داریم زیباترین لبخند خدا به من و بابا. ...
26 مرداد 1392

وقتی ترنم نمی تونه یک جا بند بشه.....

سلام عسلک مامانی خدایاااااااااااااااا شکرت به خاطر سلامتی و وجود دخترم. عزیز دل مامانی از وقتی یاد گرفتی سینه خیز بری حتی یک لحظه هم یک جا بند نمیشی. هر لحظه که سرم رو بر می گردونم می بینم که ای بابا تو یک جای دیگه هستی. هر چیزی رو هم که دوست داشته باشی به سرعت نور خودت رو  بهش می رسونی. الهی که مامان فدای تو و اون دست و پاهای کوچولو و اون تلاشت بشه. دوستت داریم همه زندگی من و بابا.       نتیجه شیطونک بازیهات هم توی ادامه مطلب....     توی این عکس دندونهای کوچولوت هم دیده میشه           فــــــــــــــ...
23 مرداد 1392

روزهای زیبای من و تو (8)

سلام نفس مامانی ترنم جونم ، دختر نازم ، تو روز به روز داری بزرگتر میشی و من و بابایی از بودن با تو غرق در لذت می شیم. دختر عزیزم ، روزهای من و بابا با تو خیلی زیباست .   این زیبایی را وقتی می فهمم که من و تو کنار هم روی تخت می خوابیم و تو حسابی دور من وول می خوری و دور دست و پاهام می پیچی . وقتی به خاطر یک نخ که از لباس من آویزونه و تو خودت رو هل می دی توی بغلم که دستت به اون نخ برسه ، وقتی خسته میشی از این همه تکون خوردن و سرت رو می ذاری روی دستم تا خستگیت رو بگیری.   این زیبایی را وقتی می فهمم که با عشق به تو غذا می دهم و وقتی دیگه دوست نداری بخوری دستت رو می کشی دور دهنت و سریع ...
12 مرداد 1392

ترنم در شبهای قدر اولین سال زندگی

سلام جیگر مامانی دختر عزیز من ، پارسال شبهای قدر تو توی دلم بودی و با هم با خدای خوبمون مناجات کردیم و امسال تو توی دست و پای زندگیمون بودی. خیلییییییییییییییییییییییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی این شبها با تو خوب بود و خوش گذشت. الهی فدات بشم من که تو هم تا دیر وقت با ما احیا می گرفتی و شب زنده دار بودی و اصلاً هم خوابت نمی گرفت. کلی هم شیطنت می کردی و به همه جا سرک می کشیدی. چه حالی می داد وقتی وسط دعای جوشن کبیر بلند میشدم و می رفتم واست سرلاک درست می کرم یا وقتی واست شیر درست می کردم و بهت می دادم. چه حالی داشت وقتی تو می اومدی و تسبیحی که دستم بود رو واسه خودت می خواستی. خدایــــــــــ...
11 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد