ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

ترنّم نامه

خدایاااااااااااا ، اونها کجا هستن و ما کجا؟؟؟

1392/4/30 23:10
نویسنده : باباي ترنّم
422 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ترنم عزیز تر از جانم

دخترم ، پیرو پست قبلی اومدم یک چیزی واست بنویسم که یک وقت فکر نکنی دور و بر دنیا فقط بدی هست.

امروز داشتم برنامه ماه عسل نگاه می کردم و تقریباً از اول برنامه تا یک ربع بعدش در حال گریه بودم .اون هم شدید.

امروز برنامه ماه عسل زوجی رو نشون داد که یک فرزند معلول را به فرزندی گرفته بودن.علی رغم اینکه خودشون دو تا پسر بزرگ و سالم داشتن.

امروز ماه عسل پدر و مادری رو نشون داد که بیست و سه سال پسر فلجی رو که از بهزیستی گرفته بودن تا یک روز عصای دستشون باشه با وجود فلج کامل جسمی نگه داشته بودن و بزرگش کرده بودن تا زمانی که فوت کرده بود.

آره عزیزم آدمهای دنیای ما به این زیبایی و پاکی هستن.

خدایا وقتی اینها رو می بینم از خودم خجالت می کشم. خوش به حال بنده های خوبت......

چقدر این دنیا با این جور آدمها رو دوست دارمممممممممممممممممم.....

ترنم ، دخترم خوب باش و خوب زندگی کن. جوری که خدا دوست داره ......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

فرشته مامام محمدرضا
31 تیر 92 2:34
به به می بینم که علیرضا جون رو به عنوان دامادتون اعلام کردین آخه ترنم جون خیلی به دلم نشسته و تازه می خواستیم با خانواده یه سر بیایم بندر ولی حیف که شما همه چی رو بریدین و دوختین محبوبه جون مارو قابل ندونستین


من فدای تو و محمد رضا جون بشم. نه خواهر جون خبری نیست.
صرفا جنبه تبلیغات داشته واسه رای جمع کردن.
آدم توی تبلیغات همه چیز می گه.
قدم شما بندر روی جفت چشمهای من.
منا مامان الینا
31 تیر 92 10:30
محبوبه جونم منم دیروز برنامه رو دیدم
چقدر هم اشک ریختم اول جلوی نوید نمیخواستم گریه کنم اما هر کاری کردم جلوی بغضم را نتونستم بگیرم
در مقابل همچین فرشته هایی آدم واقعا کم میاره خوش به سعادتش
راستی من متوجه نشدم دختر اولی که اورده بودند مشکلی داشت؟به نظر سالم می اومد ؟

محبوبه شما ساکن کدو شهری ؟ خصوصی بیا بهم خبر بده

اون ترنم ناز رو هم حسابی بچلونش


آره واقعا انسانهای بزرگ منشی بودند. من هم اولش جلوی داداشم و شوهرم خواستم خودداری کنم ولی نشد. راحت با همه پهنای صورتم تا یک ربع بعدش اشک ریختم .
خوش به سعادتشون با این دلهای بزرگشون
دختر اولی فکر کنم معلولیتش کم بود.
SaYa
31 تیر 92 13:37
سلام عزیزم خوبی؟وای آره بخدا شدیدا منم گریه میکردم
حالم بد شده بود ...بیچاره مادره نمیدونست واسه وجود شاهین اشک شوق بریزه یا بخاطر نبود میلاد اشک حسرت....
ولی واقعا خدارو شکر که این آدما هستن و به ما یادآور میشن که زندگی ما توش هنوزم مهربونی موج میزنه
افتخار میکنم به وجود همچین آدمایی
بزرگترین افتخاره ....بمیرم که چقدر ناراحت شدی گلم ولی میدونم بعدش حس سبکی و راحتی داشتی عزیزم

آره من هنوز هم یاد مادر میلاد هستم که آخر برنامه با چه شدتی گریه می کرد.
این آدمها یاد ما میارن که هنوز خوبی هست و خدایی به چه مهربونی هست .....
الهام مامان علیرضا
31 تیر 92 13:42
منم دیدم ماه عسل و محبوبه جون

جالبه که دو سال پیش که تازه علیرضا دو سه روزه بود همین زن و شوهر و آورد با پسر معلولشون و من چقدر گریه کردم به خاطر گذشت و فداکاری این پدر و مادر...

حالا دیشب که دیدم همون بچه رو هم دیگه ندارند خیلی حالم خراب شد

داداشم و آقا محسن هم اشک تو چشمشون جمع شد

واقعا خیلی سخت بود

بازم خدا رو شکر دوباره بچه دار شدند.




اره. خدا را شکر. یک بچه سالم و سرحال مثل شاهین مزد سالها نیکوکاری این پدر و مادر بود.




الهام مامان علیرضا
31 تیر 92 13:43
وااااااااااااااای
ممنون محبوبه جون بابت علیرضا
می بینم همه اش دیروز از وب شما برام بازدید کننده میاد
ایشالا لطفت و بتونم جبران کنم



خواهش می کنم عزیزم. فقط جواب مامان محمد رضا رو چی بدم؟؟؟
دختر داشتن دردسر داره هاااااا
الهام مامان علیرضا
31 تیر 92 13:45
راستی چند وقته از بهار جون بی خبرم
شما ازش خبری نداری؟


سه روز پیش باهاش حرف زدم. خدا را شکر خوبه. سرما خورده بود و این روزها چندتا مهمونی باید بده و تولد ائلمان هم هست. احتمالا سرش شلوغه.
rasta
31 تیر 92 14:45
عزیزم من تا به حال برنامه ی ماه عسل رو ندیدم اما تعریفش رو خیلی شنیدم
چه داستان زیبایی بود ، البته باید گفت چه واقعیت های زیبایی...
بله از این آدم های فرشته خو هنوز هم هستند
خدا تن و بدنشون رو سالم نگه داره
کار بزرگی کردن....
شیاد کمتر کسی حاضر بود انجامش بده
ای کاش که ما هم بتونیم بچه هامون رو اینجور تربیت کنیم ....
راستی محبوبه جون ممنونم از اینکه بهمون لطف داری
الان که درگیر تصادف زانیارم اما حتما جبران میکنم
ممنون



سلام رستا جان. خوبی؟؟؟ زانیار بهتر شده؟؟
مواظب خودتون باشید.
ایشاالله که بتونیم توی تربیت بچه هامون این منش ها رو یادشون بدیم
ماماطهورا
31 تیر 92 15:02
واااااااااااااااااااي محبوبه جون منم مثل تو انقدر گريه كرده بودم كه نگو بخدا آدم حسرت ميخوره به نوع آدمها خوش به سعادتشون


واقعا خوش به حالشون. آدم می مونه توی کار این آدمها
الهام مامان علیرضا
31 تیر 92 17:40
اینجا چه خبره محبوبه جون؟؟
(دیدی منم می تونم شکلک عصبانی بذارم؟!)
ما عروسمون و انتخاب کردیم اونوقت همش به این و اون قول بده؟!
ای بابا............


ای بابااااااااااااااااااا.
خدایا منو از وسط این ماجراها بکش بیرون.
عزیزم شما انتخاب کردین ولی ما هنوز به کسی جواب ندادیم.
دخملک ما هنوز کوچیکه. می خواهد درس بخونه(آیکون لوس بازی نداریم)
من فدای این علیرضا و محمد رضا. هر دوتاشون رو دوست دارم. خب چه کنم. اگر انتخاب کنم که دل اون یکی می شکنه.
بهار
1 مرداد 92 13:36
چی بوده این بنامه که همتون متحول شدید ؟میبینم که اشک همه در امده .
تربچه من چطوره؟


سلاااااااااااااام. کجایی چند روزه ناپیدایی؟
خوبی؟ بهتر شدی؟
بهارمامان ائلمان
1 مرداد 92 15:17
هستیم زیر سایه شما . اون جوجه خوشکلت چطوره .


خدا را شکر خوبه؟ راستی برنامه عید فطرت معلوم شد؟ میایی بندر یا از تهران میری؟
بهار
2 مرداد 92 2:07
نگو عید فطر داغ دلم تازه میشه .تو یک هچلی افتادم مگه میتونم ازش بیام بیرون .یک اشنایی امد بهم یک پروژه پیشنهاد کرد نتونستم مستقیم بهش بگم نه گفتم قیمت بالا میدم خودش بیخیال میشه حد اقل بیست درصد بیشتر از معمول بهش قیمت دادم گفت قبول چشام زد بیرون دوباره نشستم برا خودم برنامه چیدم بهش زنگ زدم گفتم شرمنده قیمتها دستم نبود خیلی پایین قیمت دادم برگشت گفت تو صد برابرم بخواهی من میدم .الان هم سر اجرام ببینم تا کی میتونم جمش کنم این هیولا رو. تا من باشم همون اول مثل ادم بگم نه


اههههههههههههههههه.
چرا آخه. کلی به دلم صابون زده بودم که میایی اینجا با هم میریم.
تو رو خدا یک کاریش کن.
بهار
2 مرداد 92 11:29
حالا اول مصیبته هنوز به یوسف هم نگفتم .بفهمه فاتحم خونداست کلی بهش نق زدم من دچار دلتنگی شدم میخوام برم کرمان الان ببینه برا خودم برنامه چیدم ........
در هر صورت اگه دیگه خبری ازم نشد حتما توسط اقای شوهر رفتم اون دنیا


خدا بگم چیکارت نکنه دختر . بابا یک نه می گفتی و خلاص.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد