چه زود..........
سلام نفس مامان
چه زود رشد کردی ماشاالله...............
عزیز دل مامان امروز گذاشتمت توی اتاقت توی تختت و تو هم سرگرم بازی با آویز بالای تختت بودی و من هم گفتم از فرصت استفاده کنم و کمد لباست رو مرتب کنم ولی دخترم کلی شوکه شدم.
باورت میشه بعضی لباسهات که فکر می کردم هنوز واست بزرگه رو وقتی روی تنت اندازه می گرفتم می دیدم که "اه اینها کی کوچیک شدن و من نفهمیدم؟"
یاد روزهایی افتادم که این لباسها رو تنت می کردم و آستینش یا پایین شلوارش رو واست تا می زدم چون بزرگ بود.
باورم نمیشه چه زود می گذره این روزهای قشنگ و من تا چشم بر هم می زنم روزی دیگر گذشته و تو بزرگتر شدی و من هنوز به چشم ترنم کوچولوی خودم بهت نگاه می کنم. یک سری از لباسهات رو که کوچیک شده بود و حتی یک بار هم تنت نکرده بودم و یک سری دیگه رو که پوشیده بودی جدا کردم. می خواستم استفاده شده ها رو بندازم بیرون و بقیه رو ..............(هنوز واسشون فکر نکردم) .خلاصه اینکه دلم نیومد و نگهشون داشتم. بابا می گه همشون رو یادگاری نگه دار ولی مگه میشه بعد از یک مدت میشه کلی لباس که فقط جاگیر هستش.
القصه عزیز دل مامان کلی با لباسهای کوچولوت کیف کردم و بوییدمشون. الهی فدات بشم خوشحالم که داری بزرگ میشی و خدا رو شاکرم که به من بنده حقیرش فرصت مادر بودن و دیدن بالیدن جگر گوشه اش رو داده.و اما با هر کدوم از این لباسها یادی و خاطره ای واسم زنده شد که مهمترینش این بود که اولین لباسهات واست از مکه خریده شده بود .
اینجا عکس چند تا از لباسهایی که بقیه واست خریدن رو می ذارم که هم یادگاری باشه واست از لباسهایی که توی ماههای اول زندگیت می پوشیدی و هم اینکه بدونی که چه کسانی و چقدر دوستت داشتند.
و حالا قصه هر لباس در ادامه مطلب
هنوز باردار نبودم عزیز جون و آقا جون (مامان و بابام) رفتن مکه و این رو از اونجا واست خریدن(اسفند 90)
خرید دایی علی از مکه در سفر حج دانشجویی (فروردین 91) .هنوز باردار نبودم
خرید خاله منصوره از کیش (سفر ماه عسل خاله )خرداد 91.اینجا دیگه می دونستیم که هستی عمرم (البته چند تیکه دیگه هم داشت که شامل دستکش و جوراب و پیش بند و... می شود)
خرید خاله مهدیه از مکه ماه رمضان سال 91( سه نفری با شوهرش و پسر خاله متین با هم رفته بودن)
خرید خاله مرضیه از تهران (توی دل مامانی بودی ولی هنوز معلوم نبود دختری یا پسر)
خرید خاله منصوره از کرمان (5 ماهه بودی تو دلم کوچولوی نازم)
خرید عمه علیه(اومده بودن بندر خونمون رفتن بازار واسه گشت و گذار که واسه شما هم اینو خریدن)
خرید دایی مهدی (شوهر خاله مهدیه) از تهران.(رفته بود واسه ماموریت)
خرید عزیز جون از مشهد (ماههای آخر بارداری بودم)
(این لباس همراه یک پتو بود که عکسش رو نذاشتم)
خرید مامان بزرگ (مامان بابا) از بندر بعد از تولدت که اومده بودن
(با عمه رفته بودن خرید که این بلوز رو با یک تشک تعویض پوشک واست خریده بودن)
خرید خاله منصوره از بندر بعد از تولدت
(چون همه لباسهات روزهای اول کمی بزرگت بودن خاله منصوره رفت بازار و کلی گشته بود و این لباس رو که اندازه هاش از سایز معمولی کمی کوچیکتر بود رو واست خریده بود که خوب اندازه ات بود ولی زود هم واست کوچیک شد.)
بعد از بیست روزی که از تولدت گذشت همراه عزیز جون و آقا جون رفتیم خونه شون که اونجا بمونیم تا تو کمی بزرگتر بشی بعدش من برگردم خونه و از اونجایی که هوا خیلی سرد بود و من هم با توجه به هوای بندر فکر لباس گرم واست نکرده بودم وقتی رفتیم اونجا در فکر خرید لباس گرم واست بودم. البته روز جمعه رفتیم شهر مون و روز بعدش که شنبه بود قبل از ظهر عزیز جون رفت بیرون کار داشت و من در فکر این بودم که وقتی برگشت تو رو بذارم پیشش و با آقا جون برم واست لباس گرم بگیرم که وقتی عزیز و آقا جون اومدن دیدم این دو دست لباس گرم رو واست خریدن. دمشون گرم که همه جوره به فکرت بودن
این بود داستان بعضی از لباسهات که دیگران محبت کردند و واست خریده بودند. دست همشون درد نکنه و ممنونیم از لطفشون.