دل نوشته های مامان (1)
ترنم جان دختر عزیزم
بالاخره امروز بعد از چند وقت که بابایی وبلاگت رو برات آماده کرده من وقت کردم یه سر به وبلاگت بزنم و حالا می خواهم چند خط واست بنویسم.الان تو ٥ ماه و ١٦ روزه ای و تو زیباترین هدیه خدای مهربون به من و بابا جون هستی . راستی اول این رو بگم که اسمت به انتخاب باباست و بابایی از این اسم خیلی خوشش اومده ، زود هم واست وبلاگ درست کرد که من دیگه فکر عوض کردن اسمت رو نکنم.
ترنمم ، دختر عزیز تر از جونم لحظه لحظه های این روزهای من با تو فرشته مهربون سپری میشه و تمام فکر و ذهن من مشغول توست. خیلی دوستت دارم و واسه دنیا اومدنت لحظه شماری می کنم. گاهی وقتها دلم واست تنگ میشه و به بابایی میگم دوست دارم زودتر دنیا بیاد و توی دست و پای زندگیمون بچرخه. می خواهم تو باشی و من هر روز هزار بار ببوسمت. الهی من فدای دست و پاهای کوچولوت برم. مامانی اولین بار وقتی توی سونوی NT دیدمت تو 6 سانتی متر بودی و من برای اولین بار وجودت رو احساس کردم و هزار بار خدا را شکر کردم. نمی دونی چقدر ذوق زده بودم ولی راستش جلوی خانم دکتر و همکاراش سعی می کردم خودم رو کنترل کنم. برعکس بابایی که تمام احساساتش رو با صدای بلند ابراز می کرد. الهی قربون قد کوچولوت برم که الان واسه خودت کلی بزرگتر شدی . مامانی خوب رشد کن تا وقتی که به دنیا می یایی حسابی سالم و سرحال باشی. من بی صبرانه منتظر تولدت هستم عزیزم و البته در تدارک آماده کردن مقدمات قدم گذاشتنت روی چشمهام.فرشته کوچولوی مامان دوستت دارم.