ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

ترنّم نامه

دستان کوچکت بر گردنم

1392/3/1 16:03
نویسنده : باباي ترنّم
440 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام عشق ناز نازی مامان

ترنم 10000000000000000000000000 تا دوستت دارم.........

قبلاً یک جایی این جمله رو  دیده بودم  ولی بی اهمیت از روش گذشته بودم

*قیمتی ترین جواهری که می توانید بر گردنتان بیندازید دستان فرزندتان است*

و حالا دیشب به تمام معنا این جمله رو درک کردم و با تمام وجود احساسش کردم. و اما ماجرا...

دیشب بعد از اینکه با کلی تلاش تو رو خوابوندیم و بابا بردت توی اتاق سر جات خوابوندت ، من هم بعد از آماده کردن شیشه شیرت خواستم که برم بخوابم که بابا گفت ترنم بیدار شده. و حالا من که کلی هم سر درد داشتم باید حداقل دوباره دو ساعت وقت می ذاشتم که تو بخوابی. و از اونجایی که این برنامه رو شب قبلش هم تکرار کرده بودی من خیلی خوابم می اومد ولی چاره ای نبود. بابا که رفت خوابید و من موندم و تو.آخه تو عادت داری روی پا بخوابی و اینکه تا تو نخوابی من اصلا نمی تونم بخوابم. 

خلاصه اینکه گذاشتمت روی پا و تکونت دادم تا بخوابی و وقتی بعد از یک ربع دیدم که هیچ اثری از خواب توی چشمهات نیست یک کمی باهات حرف زدم و وقتی دیدم داری می خندی دلم خواست که بغلت کنم. ای ول به دلم که چه خوب و به موقع خواست.

همه زندگی مامان من بغلت کردم و تو برای اولین بار دستت رو انداختی دور گردنم.تا حالا هیچ وقت اینکار رو نکرده بودی توی بغلم.

و من ذوق مرگ از این حرکتت.

دستت رو انداختی دور گردنم و بعد کلی دستت رو کردی توی موهام و بعدش هم که خسته شدی سرت رو گذاشتی روی شونم. ترنم من ، اون لحظه اگر تمام دنیا رو هم به من می دادن با این دست کوچولوی تو که دور گردنم بود عوضش نمی کردم.خدایا شکر، شکر ،شکر............

حالا من ذوق زده دیگه دلم نمی خواست که بذارمت پایین که بخوابی. خلاصه اینکه خیلی حال کردم با این کارت و خیلی درک کردم معنی جمله ای رو که گفتم.

از امروز صبح هم بی بهانه و الکی همش بغلت می کنم که تو دستهات رو بندازی دور گردنم .من هم واست شعر می خونم و با هم می رقصیم. خیلی خوش می گذره با تو عشق کوچولوی من.

هزاران بار خداوند رو به خاطر حضورت توی زندگیم شکر می کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ماماطهورا
1 خرداد 92 16:41
عزيزممممممممممم قربونت برم خالهههههههه
انشالله كه هميشه ي هميشه با ماماني و بابايي خوش وخوشبخت باشي جيگرخالههههههه


مرسی خاله مهربون.
khale mansoore
1 خرداد 92 18:03
khoda vasaton hefzesh kone.
مامان دخترا
1 خرداد 92 21:39
گوارای وجود!
میگم پست بدون عکس نینی ترنم مثل برنج بدون روغن و ته دیگه!
یه عکس که میشد از کوچول موچول بذاری که!



حیف که اون موقع شب نمیشد کسی رو بیدار کرد واسه عکس وگرنه دلم غنج می رفت واسه عکس اون صحنه.
الهام مامان علیرضا
2 خرداد 92 22:52
عزیزم خیلی زیبا توصیف کردی احساس قشنگت رو
نیلوفر
4 خرداد 92 10:14
عزیزمممممممممممممممممممممم
خاله مرضیه
5 خرداد 92 9:23
وااااااااااااااااااااااااااااااای!!! چقدر دیدنی بوده اون لحظه!!!!!!


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد