خنده از ته دل
ترنّم جان ، دخترم سلام
بابا قربونت بره الهی دخملم، از اونجایی که بابایی هر روز صبح زود وقتی میره سر کار تو و مامانی در خواب ناز هستید دیروز چون یه کار اداری داشتم یکم دیرتر رفتم سر کار و صبح وقتی تو بیدار شدی مامانی از توی تختت برداشتت و آورد کنار خودمون روی تخت مامان و بابا خوابوندت و تو وقتی چشمهای قشنگت رو باز کردی و چرخیدی به سمت من با دیدن بابایی یه خنده ی بلند و از ته دل از سر ذوق زدی و از اینکه اول صبح بصورت خیلی غیر منتظره چشمت به جمال بابایی منوّر شده بود از اون خنده بلندت میشد رضایت رو توی چشمهات دید و بعد از این حرکت بسیار دوست داشتنی سرت رو کردی توی بغل بابایی و چنان آروم توی بغل بابایی جا گرفتی و از این پزیشنت اونقدر ابراز خرسندی کردی که اون لحظه قشنگترین و دوست داشتنی ترین حالت صورتت رو من و مامانی نظاره گر بودیم ، بابا جون ، نمیدونی چقدر اون صورت سرشار از رضایتمندیت رو من و مامانی دوست داشتیم و از اینکه اینقدر با دیدن بابایی خوشحال بودی و از بودن توی بغل بابایی کیف میکردی خیلی خوشحال بودیم.
بابایی خیلی دوست داریم و از اینکه با دیدن من اینقدر خوشحال میشی از ته دل خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.
دوست دارم بابای من.