مهمان داشتیم و مردم شاد بودند.....
سلام عزیز دلم
دیروز مهمون داشتیم. مهمون های عزیزی که از دوستان بسیار قدیمی مامان بزرگ زهره و بابایزرگ حسین (مامان و بابای بابایی) هستند و من بعد از ازدواج با بابایی باهاشون آشنا شدم. دوستانمون از زاهدان اومده بودند خونمون. آشنایی بابا با این خانواده مربوط میشه به حدود سی سال پیش.
پدر و مادر بچه ها با بابا بزرگ و مامان بزرگ دوست هستن و این دوستی همچنان ادامه داره و حالا به بچه هاشون منتقل شده. از اونجایی که بسیار خانواده خونگرمی هستن خیلی خوش گذشت باهاشون.
جالبه که تو هم که این روزها دیگه پیش غریبه ها احساس غریبی می کنی با این مهمون هامون اصلا غریبی نکردی و از همون اول رفتی توی بغلشون.
دیشب هم می خواستیم با بچه ها بریم بازار که من تو رو گذاشتم پیش عزیز جون و آقا جون که پیشمون بودن و باهاشون رفتم اما به خاطر ترافیک خیلی شدید بلوار ساحلی 2 ساعت توی ترافیک موندیم و وقتی رسیدیم همه جا تعطیل بود.
و اما دلیل ترافیک ....
خدا را شکر تیم ملی فوتبال ایران به جام جهانی صعود کرد و خیابون ها پر بود از مردمی که شاد بودند. همه بودند پیر و جوان ، زن و مرد و از آنجایی که بندر اقلیم 72 ملت است ، کرد و لر و بندری و فارس و ترک و ..... همه در خیابان بودند و جوانها بندری می رقصیدند .مسن ترها تماشا می کردند و خلاصه مردم شاد بودند و ما هم از شادی مردم شاد بودیم. البته من همش فکرم پیش تو بود که توی خونه بودی و کلی دلم واسه تو و بابایی که همراهمون نبود تنگ شده بود همین چند ساعت.
و اما عکس.... (با اجازه الهام مامان علیرضا جون)
این عکس تو و غزاله است. غزاله که من خیلی خیلی دوستش دارم دختر پسر بزرگ همین دوستامونه...
ضمناً وقتی ما فوتبال تماشا می کردیم و منتظر گل بودیم و داد و فریاد ، تو بی خیال از همه دنیا مشغول خوردن بند لباست بودی....
همه چیز از نظر تو خوردنیه.....
دورت بگردمممممممممممممممممم نفسم.