ترنم و بابا و طالبی
ترنّم جان ، دخترم سلام عزیز دل بابایی دیروز جمعه بود و حدودای ظهر که سه تایی از خواب بیدار شدیم ، البته من زودتر از تو و مامانی بیدار شدم و رفتم صبحونه آماده کردم که شامل نون و پنیر و طالبی بود و وقتی مامانی رفت صورتش رو بشوره من یواشکی یه تکه طالبی بهت دادم و نمیدونی چطور اون طالبی رو کردی تو دهنت و شروع کردی به خوردن ، الهی برات بمیرم که هنوز دندون نداری که بتونی غذا بخوری ، و وقتی مامانی از دستشویی اومد بیرون کاملاً حیرت زده با صحنه ای روبرو شد که جنابعالی اون تکه طالبی رو با حرص و ولع کرده بودی تو دهنت و دیگه خدا رو بنده نبودی و هیچکس رو تحویل نمیگرفتی که نکنه یه وقت کسی بخواد طالبیت رو ازت بگیره.... اینم ...
نویسنده :
باباي ترنّم
11:07