ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ترنّم نامه

سخت ترین لحظات عمرم

ترنّم جان ، دخترم سلام عمر بابایی امشب شما 10 روزه شدید و تو این 10 روز خیلی به من و مامانی سخت گذشت البته در کنار شیرینی حضور تو یه خورده سختی این مشکلات چند روزه برامون کمتر حس شد. گل بابا ، بعد از انجام آزمایش 3 تا 5 روزگی مشخص شد که یکم زردیت بالاست و اندازه ی TSH خونت که مربوط به اندازه گیری تیروئیدته بالاتر از حد معمول بود و توی سونوگرافی لگن پات مشخص شد که یکم لقی توی لگن سمت چپت هست. بابا نمیدونی این چند روزه چه بر من و مامانی گذشت ، چند بار بردیمت آزمایشگاه و آزمایش دادی تا یه کم زردیت اومد پایین ولی هنوز نگران تیروئیدتیم و قراره فردا دوباره بریم واسه آزمایش تیروئید که اگر خدایی نکرده جوابش خوب نبود دیگه میبرمت تهران واسه درمان ...
6 بهمن 1391

تولدت مبارک

ترنّم جان  ، دخترم سلام دختر عزیزتر از جون بابا ، امشب که دارم اینا رو واست مینویسم شما 2 روز و 9 ساعت و 25 دقیقه است که قدم بر چشم ما گذاشتین و تشریف فرما شدید. الهی که بابا دورت بگرده چقدر ریزه میزه و کوچولو و معصوم بودی... بعد از کلی انتظار پشت در اتاق عمل و کلی نگرانی بابت تو و مامانی ، بالاخره تو بدنیا اومدی ولی بخاطر یه نگهبان زبون نفهم که بعداً جریانشو واست تعریف میکنم، ما نتونستیم قبل از اینکه تو رو به اتاق نوزادان ببرن ببینیم ولی کلی پشت در اتاق نوزادان نگاهت میکردم و ذوقت میزدم ، تا اینکه بالاخره مامانی رو آوردن که البته من باز هم بخاطر خرید دارو موفق به دیدنتون نشدم تا اینکه بعد ازخرید دارو اومدم بیمارستان و تو و ...
29 دی 1391

شب قبل از تولد

ترنّم جان  ، دخترم سلام الهی بابا دورت بگرده امشب شب آخریه که توی دل مامانی هستی و فردا بعد از ظهر قرار بدنیا بیای ایشاالله عزیز بابا. فکر کنم خودت هم فهمیدی که امشب شب آخره که توی دل مامانی هستی ، آخه خیلی داری ورجه وورجه میکنی "اصن یه وضعی"... این جمله آخر رو بزرگ که شدی میفهمی چیه... یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی... ورجه وورجه واسه یه لحظته ، بابا قربونت بره همچین 180 درجه میچرخی که بیا و ببین... الهی بابا بلا گردونت بشم چقدر دوست دارم زودتر فردا شب بشه و تو و مامانی رو صحیح و سالم ببینم و قربون قد و بالای جفتتون بشم. خیلی دوستون دارم. (دوست داريم)M&Y ...
25 دی 1391

خواب دوست داشتنی

ترنّم جان  ، دخترم سلام الهی که بابا قربونت بره اگر بدونی این روزهای آخر من و مامانی چقدر چشم انتظاری میکشیم... بابا جون، الان تو توی هفته 37 هستی و تقریباً 2 هفته دیگه بدنیا میای البته اگر خودت زودتر کیسه آبت رو پاره نکنی! آخه یه چند روزی میشه که خیلی شیطون شدی و مشتهای محکمی به مامانی میزنی، طفلکی مامانی هم از یه طرف دردش میاد و از طرفی کلی ذوق میکنه که دخملش بزرگ شده و زورش زیاد. عزیز دل بابا، این روزها دیگه مامانی سر کار نمیره و توی خونه استراحت میکنه تا تو این چند هفته باقیمانده رو هم به سلامتی بگذرونی و ایشاءالله بدنیا بیای.. بابایی عزیزتر از جونم دیشب مامانی خواب تو رو دیده بود و میگفت اینقدر عزیز و خوشگل بودی ...
8 دی 1391

اتاق خواب دخترم ترنم

ترنّم جان  ، دخترم سلام عزيز دله بابا همونطور كه قبلاً بهت قول داده بودم تزئين اتاقت رو تموم كرديم و ديگه الان اتاقت منتظر تشريف فرمايي دخمل گلمه. بابا جوني نميدوني من و ماماني چقدر دلمون براي ديدن روي ماهت تنگه و ديگه طاقتمون سر اومده و گذر لحظه ها واسمون سخت شده ، جون بابايي زودتر بيا ديگه... مرديم از چشم انتظاري... بابا جون فدات بشم اينم عكسهاي اتاقت. خيلي دوست داريم... (دوست داريم)M&Y ...
28 آذر 1391

تدارکات ورود عزیز بابا و مامان

ترنّم جان  ، دخترم سلام بابایی خوشگلم چند روزیه که سفت و سخت با مامانی داریم روی مهیا کردن و تزئین اتاقت کار میکنیم، تا اینجای کار کمدهای اتاقت رو کاغذ دیواری با طرح سیندرلا و سفید برفی زدیم و روی دیوارای اتاقت کلی استیکرهای خوشگل و دخترونه واست زدیم که وقتی قدم بر چشمای بابایی گذاشتی و به دنیای من و مامانی تشریف فرما شدی کلی با صحنه های رنگی و شاد روبرو بشی. فعلاً واست سرویس خواب نخردیم چون فکر کردیم زوده و بزاریم وقتی یکم بزرگتر شدی و سلیقت رو فهمیدیم طبق سلیقه خودت واست سرویس خواب بخریم ولی فعلاً واست یه تخت خوشگل گرفتیم و اتاقت رو با وسایلی که واست خریدیم تزئین کردیم و چیدیم، پرده اتاقت رو هم با طرح سیندرلا سفارش...
26 آبان 1391

چشم انتظاری

ترنّم جان  ، دخترم سلام دختر گلم چند روزیه که هر وقت ورجه وورجه میکنی تا من میام دست میزارم روی شکم مامانی تا این حرکات قشنگت رو لمس کنم سریع مثل یه دختر با حیا ساکت میشی و دیگه خبری از اون همه تکونای زیاد نمیشه، خلاصه که بدجوری بابایی رو توی کف گذاشتی به همین خاطر هم با مامانی نقشه ریختیم که هر وقت داشتی ورجه وورجه میکردی مامانی به من یواشکی اشاره کنه تا من بیام و با تمام وجودم احساست کنم.  یه یکی دو باری موفق شدیم بهت رکب بزنیم ولی از اونجایی که دخمل عزیز بابایی خیلی باهوشه دستمون واسش رو شده و هر وقت مامانی بهم اشاره میکنه بازم مثل قبلاً ساکت و بی حرکت میشی.. خلاصه که بابایی خیلی نامردی..  ولی با همه ی این او...
26 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد