ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

ترنّم نامه

ترنم و زندگی مسالمت آمیز با عروسک ها

سلام دختر مهربونم ترنم کوچولوم ، الهی دورت بگردم که وقتی میشینی برای بازی من کلی ذوقت می کنم. الهی من فدای دل مهربون و کوچیکت بشم که گاهی با عروسکهات مهربونی ولی گاهی خیلی نامهربون میشی عزیز نازم .   این عروسک رو خیلی دوست نداری و نسبت بهش حسادت داری . اینجا گذاشتمش توی تختت و تو هم سریع بالشتت رو گذاشتی کنارش و میدان رو خالی نکردی.     و اما دل من اینجا ضعف کرد که عروسک هات رو خوابونده بودی به ردیف و داشتی لالایی شون می کردی و وقتی اومدم نزدیک  ، دیدم که یک تکه از پاستیلی رو که گذاشته بودم تا بخوری ، گذاشتی دهن عروسکت. الهی که من دورتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
6 بهمن 1392

یه غیبت طولانی

ترنّم جان  ، دخترم سلام الان یه چند روزی میشه که رفتیم خونه ی جدید خودمون و متاسفانه اینجایی که هستیم نقطه کور آنتن دهی وایمکس مبین نت هست که یعنی فعلا یه چند وقتی اینترنت نخواهیم داشت تا یه فکری واسش کنم و مامانی هم که طفلک بد جوری کلافه شده از این بی اینترنتی.... اینا را واست نوشتم تا بدونی که ما یادمون نرفته وبلاگتو... فقط فعلا اینترنت نداریم که ایشالله به همین زودیا درستش میکنم. دوست داریم (M&Y)   ...
1 مهر 1392

عذر خواهی

ترنّم جان  ، دخترم سلام عمر بابایی ، یه چند وقتیه که بعد از این که از سر کار میام خونه یه استراحت کوچولو میکنم و میرم سراغ تعمیرات و تمیزکاری خونه جدید خودمون تا بتونم زودتر واسه تشریف فرمایی تو دختر عزیزم و مامانی تاج سر آمادش کنم. و از اونجایی که نمیخام بعد از یکی دو ماه که رفتیم توی خونه خودمون یه روز شیر حمام خراب بشه و یه روز شیر دستشویی و ... کل  شیرآلات و قفل و یراق و دستگیره در خونه و خلاصه همه چیزایی رو که احتمال میدادم دیگه عمر خودشونو کرده باشن عوض کردم ، از رنگ چهارچوب درها گرفته تا بندکشی کاشیهای کف حمام و دستشویی تا لکه گیری رنگ دیوارهای حال و اتاق خواب و رنگ کابینتهای آشپزخانه و باز کردن در کابینتها و تمیزکاریش...
14 شهريور 1392

کادوی بابا

ترنّم جان  ، دخترم سلام بابایی خوشگل من ، هفتمین ماهگردت مبارک. ایشالله که 120 ساله بشی و در پناه خداوند بزرگ همیشه سالم و سلامت باشی عزیز دل بابا. گل دخملم. واسه هفتمین ماهگردت یه هدیه ویژه واست دارم و اونم قالب جدید وبلاگت هست که با عکسهای خودت و مخصوص دختر گل بابایی طراحی کردیم واست که امیدوارم خوشت بیاد و ازش لذت ببری. من که خیلی دارم باهاش حال میکنم هر وقت وبلاگت رو باز میکنم عکس روی ماهت رو میبینم و کلی ذوقت میکنم. ایشالله که همیشه "وان یکاد" تو رو از چِشمِ شور آدمای شور چشم مصون و محفوظ بداره. آمین. دوست داریم (M&Y). ...
29 مرداد 1392

بابا بیدار شو....

ترنّم جان  ، دخترم سلام الهی که بابا فدات شه ، حدوداً 2 روز پیشا بود که یه صحنه ازت دیدم که قند توی دلم آب شد، شایدم من اشتباه میکنم ... ولی دلم گواهی میده که درست حدس زدم... میرم سر اصل مطلب : حدوداً 2-3 روز پیش بود و من که تازه از سرکار اومده بودم خونه بعد از کلی لاو ترکوندن با دخمل گلم و عشق بازی و ... شام خوردیم و من کنار سفره دراز کشیدم و دستم را گذاشتم روی پیشونیم که یه چرت کوچولو بزنم که یه 2 دقیقه ای بعد که من هنوز بیدار بودم و فقط چشمامو بسته بودم دیدم یه جفت دست کوچولو و قشنگ دارن انگشت شصتم رو میکشن و با زبون کودکانه قشنگش بابایی رو صدا میکنه و من که از شدت ذوق زدگی دست از پا نمیشناختم که دخترم آگاهانه چند...
5 مرداد 1392

يه دنيا غم

ترنّم جان  ، دخترم سلام عزيز دل بابايي ديروز كه از سر كار اومدم خونه بر خلاف هميشه كه دخترم با ديدن بابايي كلي ذوق زده ميشدي و با خنده هاي قشنگت خستگي رو از تن بابايي بيرون ميكردي ، خيلي بي حال بودي و توي چشمات ناراحتي و كسالت ديدم و وقتي بغلت كردم ديدم بدنت داغ داغه. به ماماني گفتم چرا دخملي اينقدر بي حاله و بدنش داغه كه با گذاشتن تب سنج زير بغلت ديديم درجه بدنت 37.8 درجه هست كه اين يعني كه تو تب كرده بودي و نميدوني چه غمي نشست توي دل بابايي و كلي نگرانت شدم و سريع يه نوبت از دكترت گرفتيم و به اتفاق ماماني برديمت دكتر كه دكتر گفت تبت بخاطر بيماري ويروسيه و بايد هر 6 ساعت بهت قطره استامينوفن بديم تا تبت پايين بياد و اگر تبت رفت با...
9 تير 1392

عشق بابا

ترنّم جان  ، دخترم سلام الهي كه بابا فدات بشه، ميخوام امروز عمق عشق و علاقت رو به بابايي بيان كنم. ديروز كه داشتم باهات بازي ميكردم و تو هم دستهاي قشنگت رو گذاشته بودي روي صورت بابايي از اونجايي كه يه كوچولو ناخن دستت بلند شده بود و تو هم با شدت و محكم اون دستهاي كوچولو و عزيزت رو ميكشيدي روي صورتم يه خورده صورتم درد گرفت و من هم صورتم رو حالت بغض و گريه كردم و تو با ديدن صورت گريه ناك من ، بغض كردي و شروع كردي به گريه كه من و ماماني با ديدن اين صحنه به شدت عشق و علاقت به بابايي پي برديم و امروز هم كه واسه كار بانكي شركت اومده بودم توي شهر و واسه گرفتن كارت عابر بانك ماماني اومدم دنبال تو و ماماني تا بريم كارهامون رو انجام بد...
4 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد