ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ترنّم نامه

فکر و خیال آشفته مامان

سلام ترنم کوچولوم الان من توی اداره هستم و تو هم با تن تب دار خونه پیش بابا هستی. من هم کلی حالم گرفته است و اعصابم خورده خورده. از دیشب تب داری و امروز صبح هم تبت بالا بود. چون من نمی تونستم امروز نیام اداره بابا گفت : نمیره کارخونه و تا 11 پیشت می مونه و بعد می ذارتت مهد تا من 2 برم دنبالت. تو که مریض باشی عزیزم ، من کلی غمگین و ناراحت می شم. اصلاً امروز روز خوبی نیست. خیلی هم دیر می گذره. دوستت دارم ترنم عزیزم. ...
27 فروردين 1393

دلتنگی برای خونه

سلام عزیز دردانه مامان ترنم گلم ، روز ١٤ هم که برگشتیم ، من و تو رفتیم توی خونه و بابا هم مشغول خالی کردن وسایل از توی ماشین بود که شما با یک حرکت عجیب و غریب من رو بسی شگفت زده نمودی.!!!!! یک عروسک داری که قبلاً هم گفتم اصلاً باهاش کنار نمی یایی و به شدت به عروسک بیچاره حسادت می کنی و چشم دیدنش رو نداشتی و تا به دستت می رسید مشغول در آوردن چشم و گوش و مو ... ... و خلاصه آزارش بودی. ولی بعد از دو هفته که برگشتیم خونه به محض اینکه رفتیم توی اتاق ، عروسکت رو برداشتی و محکم بغلش کردی و شروع کردی به بوسیدنش. بوس و بوس و بوس..... از چشم و لب و گونه و مو و دست و پاش بود که بوسه می گرفتی.!!!!!!! اصلاً باورم نمی شد که این ...
19 فروردين 1393

بابایی بر خلاف میل من خیلی دل به دلت می ده .....

سلام دختر شیرینم ترنم عزیزم ، گل قشنگ زندگیم ، مدتیه که وقتی جایی می ریم و شما چیزی رو می بینی ، اشاره می کنی که می خواهی اونو داشته باشی و متاسفانه بر خلاف میل من که دوست ندارم به این کار عادت کنی ، بابایی هر چیزی رو که اشاره می کنی واست می خره. و این اسباب بازیها خواسته های این چند روزه تعطیلات بود که شما اشاره کردی و بابا خرید. فدات شم که اینقدر عزیزی . ضمناً به ماشین خیلی بیشتر از عروسک علاقه داری.     ...
19 فروردين 1393

ترنم و روز طبیعت 93

سلام عروسک قشنگم ترنم عزیزم ، روز ١٣ فروردین به خاطر بارندگی نتونستیم بریم بیرون علیرغم اینکه از شب قبل همه چیز رو آماده کرده بودیم. ولی بعد از ظهر واسه ٢ ساعت باران بند اومد و ما هم از همون فرصت استفاده کردیم و زدیم بیرون و خلاصه ساعتی سیزدهون رو  بیرون گذروندیم.     ترنم و متین   ...
18 فروردين 1393

خوش می گذره ؟؟؟؟

سلام دختر عزیزم توی مسیر مسافرت روی صندلی ماشینت به زور قرار می گرفتی ولی مثل اینکه زیر صندلی رو خیلی دوست داشتی.... من هم متنفرم از این کارهای خطرناکی که بابا می گه " اشکالی نداره ، بذار بچه ام راحت باشه!!!!!!!!!"   ...
18 فروردين 1393

ترنم در نوروز 93 به روایت تصویر

سلام بانوی مامان دختر عزیزتر از جانم چندتا از عکسهای نوروز امسالت رو واست می ذارم. همیشه بهاری باش عشق زندگی من.   توی مسر خیلی کم توی صندلیت می موندی و همش می خواستی بیایی بغل مامان. اینجا هم عصبانیتت از بودن سر جای خودت کاملا مشخصه.     مهمانی خونه عمه ( اینجا چند لحظه برای فرار از شلوغی من و تو و عمو رفتیم توی اتاق و تو کلی دلبری کردی.)       سرای مشیر شیراز         این چه کاریه مامان؟؟؟؟؟     بقیه عکسهات هم ادامه مطلب   خونه مامان بزرگ باباییت ...
18 فروردين 1393

سال 1393

سلام دختر شیرینم باز هم مامان تنبل شده و دیر اومدم به وبلاگت...... عزیز دردونه من سال ٩٢ هم تموم شد و حالا سالی جدید با روزهایی جدید پیش رو داریم. حالا دختر من یک سال دو ماه سن داره و کلی واسه خودت خانم شدی. الهی که من به فدات مادری. امیدوارم امسال واسه همه مردم میهنم سال خوبی باشه و همه سلامت باشند و مامانهای منتظر به مراد دلشون برسن و نی نی دار بشن. قبل از عید که خونه بودیم هم واست سبزه کاشتم و هم ماهی خریدم ولی روز ٢٨ اسفند که خواستیم بریم کرمان سبزه و ماهی رو دادم به دختر همسایه مون آخه توی راه خراب می شدن.       سال تحویل رو  همه کرمان خونه خاله مهدیه اینها بودیم و از سوم تا هشت...
18 فروردين 1393

ترنم و ماهی قرمز عید

سلام عسل بانوی مامان این روزها خیلی حال و هوای خوبیه. نزدیک عیده و من این روزها رو خیلی دوست دارم. مخصوصاً که با وجود تو گرمی زندگیمون هزار برابر بیشتر و قشنگ تر شده. واسه تعطیلات احتمالاً می ریم کرمان خونه خاله مهدیه. آخه خاله شیفت داره و نمی تونه بیاد خونه مامان بزرگی اینها. بعدش هم می ریم شیراز خونه بابایی اینها. با این حال من هم سبزه کاشتم و هم ماهی خریدم واست. تو هم وقتی ماهیها رو می بینی گاهی تعجب می کنی و گاهی بهشون می خندی و همش دنبال فرصت هستی که دست کنی توی تنگ آب و بگیریشون که تا حالا هنوز موفق به این کار نشدی.     ...
24 اسفند 1392

حکایت این اسباب بازی ......

سلام دختر کوچولوی ناز من دخترم خیلی وقته که کم واست می نویسم. ببخش مامان رو. ولی باور کن واقعا وقت کم دارم و البته اینترنت خونه هم به لطف بابایی که هر روز تا 8 شب سر کار هستش هنوز درست نشده و مزید بر علت شده. و اما..... بین وسایل بازی مهد کودکتون ماهی تعادلی دارید و شما خیلی بهش علاقه داری. وقتی هم می برمت قلعه سحر آمیز واسه بازی فقط با ماهی تعادلی بازی می کنی. من و بابا هم که دیدیم  این اسباب بازی رو دوست داری تصمیم گرفتیم واست بخریم. یک روز با بابایی تمام مغازه های اسباب بازی فروشی و سیسمونی و پلاستیک فروشی و حتی مغازه هایی که یک توپ آویزون داشتند ، پرسیدیم ولی اصلاً توی بندر نتونستیم پیدا کنیم. واسه همین موقتا ...
24 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد