ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ترنّم نامه

این دیگه چه مدلشه؟.......

سلام کوچولوی ناز نازی مامان الهی که من فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بشم دخترم که هر روز یک کار جدید ازت می بینم. دیروز بعد از اینکه حمامت کردم و لباس پوشوندم تنت ، خوابوندمت توی تختت. کمی کارهام رو انجام دادم و اومدم بهت سرکشی کنم ،دیدم که اینجوری کردی با لبهات........     حالا از دیروز همش لبهات رو اینجوری می کنی . مثل اینکه خیلی خوشت اومده. و اما یک کار دیگه..... جریان شیر مامان نخوردنت رو که واست گفته بودم دختر خانم ، دیروز داشتم با شیشه بهت شیر می دادم که دیدم چرخیدی و اصرار داشتی که همون شکلی شیر بخوری. چند بار درست خوابوندمت ولی تو با گریه برگشتی به همون حالت قبلیت و همون جوری شیر خوردی. توی بغلم...
9 ارديبهشت 1392

و اما صد روزگی

سلام عزیز دردانه مادر و اما ترنمم ١٠٠ روز گذشت. دختر عزیز مامانی قبل از تولدت وقتی حساب به دنیا اودنت رو می کردم و رسیدم به صد روز می گفتم : "اوه هنوز صد روز مونده." و به نظرم صد روز خیلی خیلی زمان طولانی بود . اون صد روز گذشت ،طولانی هم گذشت چون تو نبودی و اما حالا که تو هستی صد روز به سرعت برق و باد گذشت و تو عزیزکم صد روزه شدی. صد روزگیت مبارک عشق کوچولوی من. الهی که صد سال با عزت زندگی کنی مادر.  خیلی روزهای شیرینی رو با تو دارم دخترک نازم. هر چند الان چند روزی هست که بد اخلاق شدی و دائماً در حال نق زدن هستی.مخصوصا وقتی بابا هست چون می دونی دل به دلت می ده و لوست می کنه بیشتر بهانه می گیری . به هر حال با همین بهونه گیریها...
6 ارديبهشت 1392

گذر ناباور زمان

عزیز دل مامان سلام امروز صبح که با هم بیدار شدیم من شما رو بردم حمام و توی وان برای چند لحظه کوتاه بدون اینکه تو رو دست بگیرم گذاشتمت و روت آب ریختم. خدایا باورم نمیشه عزیز دردانه مامان کم کم داره بزرگ میشه و من واقعا امروز از حالتت توی حمام این رو احساس کردم.یعنی کم کم میشه بدون دست گرفتن هم تو رو بشورم. امید دل مامان چه زود می گذرد روزهای کودکیت. الهی که فدای تو و قد و بالات بشم مامان جونی. گل پونه مامان الان چند روزی هست که وقتی باهات حرف می زنیم با صدای بلند واسمون می خندی.البته واسه من کمتر و واسه بابای خیلی بیشتر. دردو بلات به سرم مامان که همچین واسه بابایی دلبری می کنی.وقتی بابا پایین لبهات رو می بوسه با صدای بلن...
2 ارديبهشت 1392

واسه دل بابایی

این عکسهای امروز صبح دختر گلم اینجا می ذارم تا بابایی از توی کارخونه ببینه که تا عصری که میاد خونه دلش واسه دختر تنگ نشه...قربونت برم الهی مامان جون. ...
27 فروردين 1392

پایان سه ماهگی ترنم جون

سلام دردانه مامان عشق کوچولوی من الهی که من فدای تو بشم. عسلکم امروز سه ماهگیت تموم شد و وارد چهارمین ماه زندگیت میشی.به همین زودی سه ماه گذشت. سه ماه خیلی قشنگ که با تو بودیم و روزهای قشنگی را از بودن با تو تجربه کردیم.سه ماهگیت مبارک عزیز دل مامان. دختر نازم طبق قرارمون می خواستیم واست جشن تولد کوچولوی سه نفری بگیریم ولی به خاطر شهادت حضرت زهرا (س) و احترام به بانوی دو عالم خانم فاطمه زهرا (س) به جای جشن و شادمانی رفتیم با دخترم امامزاده سید مظفر و زیارت کردیم و با دخترم نشستیم و دعا خوندیم. بعدش هم از فروشگاه بوستان انتظار واسه کادوی تولد سه ماهگی دخترم پنج تا کتاب از  سری کتابهای زندگی چهارده معصوم  واست خرید...
26 فروردين 1392

تولد دو ماهگی دخترم

ترنّم جان  ، دخترم سلام ديروز تولد 2 ماهگيتون بود و من ماماني واست يه جشن كوچولو و خودموني گرفتيم. از اين به بعد هم تصميم گرفتيم تا ١سالگيت هر ماه واست يه جشن كوچولو و 3 نفره بگيريم و ماهگردت رو شاد باشيم و هر ماه از اينكه خدا تو فرشته كوچولوي مهربون رو به ما هديه داده هزار بار شاكرش باشيم. راستي امروز رفتيم شبكه بهداشت و واكسن 2 ماهگيت رو بهت زديم كه ايشالله بدنت در برابر ويروس ها و ميكروبها و بيماريها واكسينه بشه و تو صحيح و سالم بزرگ بشي و من و ماماني از بودن كنار تو لذت ببريم. فقط بابايي اميدوارم كه تب نكني، آخه معمولاً بعد از واكسن 2 ماهگي ني ني كوچولو ها تب ميكنن كه با دادن قطره استامينوفن تبشون رو پايين مياره و ماماني ميگه...
26 فروردين 1392

روزهای زیبای من و تو (2)

سلام نفس مامان کم کم سه ماهگیت داره تموم میشه و من هر لحظه از تو یک کار جدید میبینم و کلی ذوقت می کنم. وقتی دستهات رو می خوری ، وقتی پستونکت رو از دهنت در میاری و بر عکس می ذاری دهنت ، وقتی بهت توجه نمیشه و تو با جیغ اعلام وجود می کنی و وقتی باهات حرف می زنم و گوش میدی و تمام این لحطات برای من و بابا خاطراتی ریبا و تکرار نشدنی هستن و ما هر بار و با هر کار جدیدت صد بار خدا را به خاطر وجودت شکر می کنیم. پنجشنبه برای اولین بار با دخترم رفتیم دریا و کلی خوش گذشت. این هم چند تا از عکسهای تودر سه ماهگی .. ترنم در حال خوردن دست ترنم آماده شده بره لب دریا ترنم و بابا ترنم عزیز دل مامانی، ماشا اله به دخترم چ...
24 فروردين 1392

ماجرای شیر نخوردن

سلام عزیز مامان و اما یک ماجرای بد و اون اینکه تو دیگه شیر مامان رو نمی خوری و با شیشه شیر، شیر خشک می خوری. چند روز پیش هرچه کردم سینه مامان رو نگرفتی و شیر نخوردی و حدود یک ساعت هرچه کردم گریه کردی و نخوردی و من مجبور شدم بهت شیر خشک دادم و تو هم بعد از گریه هات با مامان قهر کردی و وقتی باهات حرف می زدم بغض می کردی ولی وقتی بابا از سر کار اومد کلی باهاش خندیدی .بعدش هم که رفتیم بیرون توی ماشین هر طرفی که بغلت کردم روتو کردی یک طرف دیگه و من رو نگاه نکردی و این برنامه تا شب ادامه داشت تا کم کم با من آشتی کردی . الهی که من فدای تو بشم که اینقدر عزیزی. ولی گل دختر مامان تو باید بدونی من به خاطر خودت گرسنه نگهت داشتم تا شاید شیرم ر...
23 فروردين 1392

شروع زیبای سال 92 با دخترم

سلام دختر عزیز تر از جانم عزیز دل مامان خیلی وقته که فرصت نکردم برات بنویسم و امروز اومدم که واست از سال جدیدی که با تو شروع کردیم بنویسم. بهار امسال با وجود تو نازنینم برای من و بابایی خیلی قشنگ بود و واقعا از بودنت در کنارمون لذت بردیم. توی راه که می رفتیم شیراز یا وقتی می رفتیم کرمان تو گل دختر مامان خیلی خوش اخلاق بودی و کنار مامان روی صندلی عقب دراز کشیده بودی و وقتی بیدار بودی با خودت بازی می کردی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی. خیلی دوستت دارم فرشته کوچو لوی من.این روزها خیلی عزیز شدی و تقریبا همه چیز رو می فهمی. اطرافیان رو می شناسی و نسبت به ابراز احساساتشون واکنش نشون میدی. الهی که من فدای خنده ها  و صداهای قشنگت بشم. وقتی آویز...
20 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد