ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ترنّم نامه

اولین عید

ترنّم جان  ، دخترم سلام بابای عزیزم امسال اولین سال نویی بود که ما یه خونواده ی سه نفره شده بودیم و عید امسال واسه من و مامانی خیلی خیلی عید قشنگی بود آخه تو فرشته ی مهربون با ما بودی و از زمانی که از بندر به سمت شیراز حرکت کردیم یعنی 28 اسفند 91 واسه دیدن خونواده ی بابایی قشنگترین سفر ما شروع شد و من و مامانی با بودن تو اصلاً خستگی راه رو احساس نکردیم. خدایا ازت ممنونیم بخاطر این نعمتی که به ما دادی. باباجون نمیدونی وقتی تو توی مسیر واسه بابایی شیرین میشدی دلم میخواست یه گوشه پارک کنم و بخورمت عزیز بابایی. روی صندلی عقب واست یه جای خوشگل درست کردیم و تو رو عقب خوابوندیم و مامانی هم کنارت نشست و بابایی هم مثل یه راننده خصوصی در خدم...
9 فروردين 1392

اولین لبخند

ترنّم جان ، دخترم سلام عزیز دل بابایی، دیروز قشنگترین لحظه ی زندگی 3 نفرمون شکل گرفت. دیروز عصر وقتی از سر کار اومدم خونه و تو رو بغل کردم و بهت سلام کردم، تو به من لبخند زدی و با صدای بلند خندیدی...  نمیدونی من و مامانی چقدر ذوق زده شدیم و قربون صدقت رفتیم... وای بابایی... خیلی لحظه ی قشنگ و نابی بود و این اولین خنده ی هوشمندانه تو بود عزیز دل بابایی.  به امید روزی که وقتی از در میام توی خونه، تو بدویی توی بغلم و من تو رو غرق بوسه کنم عشقم.. دوست داریم. (M&Y) ...
21 اسفند 1391

مهمانی

سلام گل ناز مامان همکارهای مامان به مناسبت تولد تو اومدن خونمون و خدا را شکر مهمونی به خوبی برگزار شد.خیلی استرس داشتم آخه تنها باید کلی کار انجام می دادم. خدا را شکر همه چیز به خوبی انجام شد. بابایی خیلی کمکم کرد .اگر نبود از پس کارها بر نمی اومدم. ازش ممنونم. اینقدر کار داشتیم که من و تو دقیقه آخر رفتیم حمام و وقتی لباس پوشییدیم مهمون هامون هم رسیدن. اگر کمک بابا نبود وقت کم می آوردم و واقعا نمی دونم باید چه می کردم. بابای مهربون ازت ممنونم. این هم بگم که روز مهمونی تو گل دختر مامان از ساعت 12 ظهر بیدار شدی و خیلی هم بهونه گیر شده بودی و کلی گریه می کردی .اصلا هم نخوابیدی. من مواظب تو بودم و بابا هم کار می کرد. به همین خاطر کارهامون...
21 اسفند 1391

روزهای زیبای من و تو (1)

عزیز دل مامان سلام گل من 50 روزگی تون مبارک. کم کم داری بزرگ میشی هزار ماشاالله و من هر لحظه از بودن با تو و دیدنت لذت می برم. این روزها یک کمی می خندی و صبح ها وقتی از خواب بیدار میشی و باهات حرف می زنم می خندی و من هزار بار ذوقت می کنم و خدا را به خاطر نعمت وجودت شکر می کنم. راستی نتونستم پستونک رو ازت بگیرم چون علاقه ات به مک زدن روز به روز بیشتر میشه و وقتی پستونک نداری دستت رو می خوری پس ترجیح دادم پستونک رو بخوری تا دستت. آخه بعدا ترک دادن پستونک آسون تر از ترک دادن شصت دست خوردنه.راستی مامان جون هفته پیش گوشهای نازت رو سوراخ کردم و الان هم یک گوشواره کوچولو گوشهای عزیزت رو خوشگل تر کرده. مبارکت باشه مامان جون.امروز هم تنهایی حمامت ک...
16 اسفند 1391

شیطونی کردنهای دختر نازم

سلام دختر ناز مامان الهی من فدای تو که کم کم داری شیطون میشی.الان دو شبه که اصلا نمی خوابی و من و بابا حسابی کلافه شدیم و اصلا نمی دونیم چرا نمی خوابی.وقتی شبها توی اوج خوابم و حسابی خوابم میاد و نگاه به چشمهای کاملا بیدارت می کنم خیلی کیف می کنم .دوستت دارم مامان جون . نمی دونم تا کی می خواهی این جوری بد خواب باشی. ولی این رو بدون که در هر حال من عاشق اون چشمهای خوشگلت هستم عزیز کوچولوم. راستی دو شب پیش بهت پستونک دادیم شاید که بخوابی ولی وقتی دیدم فایده نداره و شما قصد داری شب بیدار باشی که شهر در امن و امان باشد منصرف شدم و امروز دیگه بهت ندادم. آخه خیلی هم زود بهش عادت کردی ولی دیگه بهت نمی دهم.خلاصه اینکه نه به اون روزهای اول که به زو...
13 اسفند 1391

بدنبال آموزش گریه نوزاد

ترنّم جان ، دخترم سلام بابا جونی چند روزیه که خیلی گریه میکنی و بیقراری البته نه خیلی ها نسبت به قبلاً که اصلاً گریه نمیکردی واسه ما خیلی محسوب میشه. خلاصه با مامانی افتادیم توی اینترنت بدنبال آموزش گریه نوزاد. آخه قبلاً یادم بود که یه همچین سمیناری برگزار شده بود. خلاصه بعد از کلی گشتن موفق شدیم آموزش زبان گریه نوزاد رو پیدا کنیم و دانلود کردیم. بعد من و مامانی نشستیم و تماشاشون کردیم و تا حدودی یاد گرفتیم که وقتی در حالاتهای مختلف گریه میکنی منظورت تقریباً چی میتونه باشه، البته خیلی سخته که تشخیص بدیم که تو توی گریه هات کدوم صدا رو در میاری ولی به مرور زمان اونم یاد میگیریم. بابا جون دیروز رفتیم سونوگرافی واسه لگن پات و خدا رو شکر ...
11 اسفند 1391

تغییرات دخترم در ماه اول

عزیز دل مامان سلام دختر نازم چهل روزگیت گذشت و من حسابی دارم باهات خوش میگذرونم. هر روز که میگذره تو با مزه تر میشی و من و بابایی بیشتر از قبل عاشقت میشیم. الهی فدات بشم دخترم . قبلا وقتی می خواستی دستت رو بخوری همه اش را مک می زدی ولی الان چند روزه که یاد گرفتی شصتت رو کنی توی دهنت و مک بزنی.ضمنا خیلی هم بغلی شدی و وقتی بیداری من هیچ کاری نمی تونم بکنم و همش باید در خدمت جنابعالی باشم.وقتی با اون چشمهای سیاهت این ور و اون ور رو نگاه می کنی من دلم ضعف میره واست. خیلی دوستت دارم دختر نازم.تازگیها خوابت هم کم شده و من کلی وقت میذارم و می خوابونمت ولی همینکه میذارمت پایین سریع بیدار میشیی.خلاصه اینکه از حالت نوزادی در اومدی و هر روز رفتارهات...
9 اسفند 1391

یک ماهگی فرشته کوچولو

ترنّم جان ، دخترم سلام الان 36 روز که از تولد تو فرشته مهربون گذشته و من و مامانی کلی از بودن تو لذت میبریم. بابا جون یه چند روزیه که خیلی بیقراری میکنی مخصوصاً موقعی که میخوای بخوابی ، مامانی مهربون هم کلی وقت و حوصله میزاره و با مهربونی تو رو نوازش میکنه و بهت شیر میده تا بخوابی. بابا جون باید اینو بدونی که من و تو خیلی مدیون مامانی عزیز و مهربونیم و تو باید اینو همیشه بخاطر داشته باشی که مامانی داره جوونیشو و همه دلبستگیهاشو به پای تو فرشته کوچولو میریزه و باید یه روزی قدردان  همه محبتهای مامانی باشی. دخمل عزیزم اینم چندتا عکس از این 1 ماه و 6 روزی که گذشت. دوست داریم. M&Y   خاله مرضیه جون اینم عکسهایی که خواسته بو...
4 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد