ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

ترنّم نامه

وقتی بابا کودکیار می شود....

سلام همه زندگیم. ترنم من به باباییت گفتم یک کمی مواظب ترنم باش من کار دارم .... قربونش برم با این مواظبت کردنش. فکر کنم حواسش به همه چیز بود غیر از ترنم !!!!!   حالا خودت ببین   اولش رفته این استخر بادی رو آورده تو رو گذاشته توش     گفتم مواظب باش سرش از پشت نخوره روی زمین ، یک بالشت گذاشت پشت سرت     و اما ، بعدش واسه سرگرم شدنت رفته عروسکهات رو آورده تا باهاشون سرگرم بشی.     و در آخر....   ترنم ،ترنم ، کجایی دخترم؟؟؟ تونستی خودت رو اون زیر پیدا کن!!!     خب باباش کمکش کن دیگه.. &...
6 خرداد 1392

قربون بعضی چیزها(1)

سلام شیرین عسلم یک وقتهایی الکی دوست دارم قربونت برم......   خدایا شکرت می کنم از این نعمت، از این فرشته کوچولو ، از این رحمت..... خدایا شکر به خاطر ترنم، شکر   حالا بگم قربون چی برم؟؟؟  ...   قربون این مدل خوابیدنت   *(بابایی رو که وقتی به دنیا اومدی از تخت انداختی بیرون و جاش رو تصاحب کردی .حالا فکر کنم با این خوابیدنت کم کم من رو هم از تخت بندازی پایین.)     قربون این پاهای کوچولوت که اینجوری می ذاری روی هم.     و دوباره هم قربون این پاهای روی هم انداخته     خلاصه اینکه ...
5 خرداد 1392

قربون اون دستهای خوشمزه ات...

سلام جیگر مامان  این روزها همچین خوشمزه دستت رو می خوری که من هم هوس می کنم. چه مزه ای داره این دستهای کوچولو مامانی؟؟؟...قربون اون دستهای نازت بشم.     بعضی وقتها فقط یک انگشتت رو می خوری     بعضی وقتها این دوتا رو...     و بعضی وقتها این دو تای دیگه رو...     و گاهی هم سه تاش رو می خوری ...     نوش جان همه زندگیم.   ...
5 خرداد 1392

روزهای زیبای من و تو (5)

سلام دخترم دختر کوچولوی من همچنان در تلاش است که حرکت کند و همچنان نا موفق. بعضی وقتها از فعالیت زیادی خسته میشی و سرت رو می ذاری روی زمین. اما بعد از چند لحظه باز هم شروع می کنی. در آخر هم از عصبانیت از اینکه چرا نتونستی بری جلو داد و بیداد راه می اندازی. ترنم جون ، دختر من ، حداقل به فکر خودت باش. اینقدر خودت رو خسته نکن. به وقتش که بشه ، قوی که بشی حرکت هم می کنی. الهی من فدات شم دختر نازم . خدا کنه توی همه مراحل زندگیت همین جوری پر تلاش باشی و پشتکار داشته باشی عزیز من.   این هم چند تا عکس از احوالات این روزها و خستگی بعد از تلاشهات       آخه دختر من مگه مجبوری. !!! حتما ب...
4 خرداد 1392

دستان کوچکت بر گردنم

 سلام عشق ناز نازی مامان ترنم 10000000000000000000000000 تا دوستت دارم......... قبلاً یک جایی این جمله رو  دیده بودم  ولی بی اهمیت از روش گذشته بودم *قیمتی ترین جواهری که می توانید بر گردنتان بیندازید دستان فرزندتان است* و حالا دیشب به تمام معنا این جمله رو درک کردم و با تمام وجود احساسش کردم. و اما ماجرا... دیشب بعد از اینکه با کلی تلاش تو رو خوابوندیم و بابا بردت توی اتاق سر جات خوابوندت ، من هم بعد از آماده کردن شیشه شیرت خواستم که برم بخوابم که بابا گفت ترنم بیدار شده. و حالا من که کلی هم سر درد داشتم باید حداقل دوباره دو ساعت وقت می ذاشتم که تو بخوابی. و از اونجایی که این برنامه رو شب قبلش هم تکرار کرده...
1 خرداد 1392

پدر

ترنم ، دختر ناز مامان امروز می خواهم به بهانه روز پدر توی این پست از بابای عزیز تر از جونم به خاطر همه مهربونیهاش و فداکاریهاش تشکر کنم. به خاطر همه سختیهایی که زمان تولد تو کشید و صبورانه تحمل کرد. آخه بابایی اصلا خونه های آپارتمانی رو دوست نداره و عادت به خونه حیاط دار و بزرگ خودشون داره و کلی توی آپارتمان حوصله اش سر می ره. به خونه های آپارتمانی میگه زندان. ولی به خاطر من و تو دو ماه اینجا پیشمون موند و کلی هم صبوری کرد و هیچی نگفت. ضمنا تو رو هم خیلی دوست داره و انگار که تو هم اینو می فهمی. چون خیلی خوب باهاش ارتباط برقرار کردی و کلی باهاش حرف می زنی و به روش می خندی و ذوق می کنی. بابای عزیز تر از جانم دوستت دارم و به پاس تمام مهرب...
31 ارديبهشت 1392

چه زود..........

سلام نفس مامان چه زود رشد کردی ماشاالله............... عزیز دل مامان امروز گذاشتمت توی اتاقت توی تختت و تو هم سرگرم بازی با آویز بالای تختت بودی و من هم گفتم از فرصت استفاده کنم و کمد لباست رو مرتب کنم ولی دخترم کلی شوکه شدم. باورت میشه بعضی لباسهات که فکر می کردم هنوز واست بزرگه رو وقتی روی تنت اندازه می گرفتم می دیدم که "اه اینها کی کوچیک شدن و من نفهمیدم؟" یاد روزهایی افتادم که این لباسها رو تنت می کردم و آستینش یا پایین شلوارش رو واست تا می زدم چون بزرگ بود. باورم نمیشه چه زود می گذره این روزهای قشنگ و من تا چشم بر هم می زنم روزی دیگر گذشته و تو بزرگتر شدی و من هنوز به چشم ترنم کوچولوی خودم بهت نگاه می کنم. یک سری از لباسها...
31 ارديبهشت 1392

تلاش و تقلا (1)

سلام نفس مامانی ترنم جون بعد از پروژه غلت زدن که به لطف خدا حالا دیگه کامل شده تصمیم گرفتی که حرکت کنی. الهی فدات شم بعد از اینکه غلت می زنی تلاش می کنی واسه جلو رفتن و با تمام وجودت سعی  می کنی که حرکت کنی ولییییییییییییییییییییییییییی ولی نمی تونی دختر نازم. عزیز دل مامان هنوز زوده. کم کم دخترم ، یواش یواش. و اما بعد از کلی تلاش و تقلا و عدم موفقیت خیلی عصبانی میشی و طلبکار زمین و زمان که چرا نتوونستی بری جلو و کلی غر می زنی و بعدش هم گریه. وقتی هم که  خسته میشی ، سرت رو می ذاری روی زمین و من عاشق هزار بار قربون صدقه ات می رم. بعدش هم برت می گردونم که خستگیت رو بگیری حداقل. اما هنوز نرسیدی به زمین، روز ...
31 ارديبهشت 1392

پایان چهار ماهگی دختر عزیزم

سلام عزیز دل مامان ترنم دختر نازم ، چهار ماهگیت هم تموم شد و وارد پنجمین ماه زندگیت شدی. مبارکت باشه گلم. یک ماه بزرگتر شدی و خانم تر. قربونت برم الهیییییییییییییییییییییییییییییییییی. این چند روزها که گذشت خاله منصوره و دایی انوش (شوهر خاله) و دایی علی خونمون بودن. عزیز جون و آقا جون هم که از قبل اومده بودن . چون خیلی کار داشتیم و درگیر کارهای عزیز جون نتونستیم واسه چهار ماهگیت یک جشن کوچولو بگیریم ولی کادو دخترم یادم نرفت و واست دوتا کتاب شعر گرفتم.   عشق مامان الهی که 100 ساله بشی و با عزت زندگی کنی. د.ستت دارم دختر عزیز تر از جانم.  ...
28 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد