ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ترنّم نامه

روزهای زیبای من و تو (14)

سلام ترنم بهارم روزهایم غرق عشق و محبته. خیلی مهربونی ،  خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هر روز هزار بار میایی بغلم و کلی بوسم می کنی و من هر روز کلی در حسرتم که چرا نصف روز اداره ام و پیشت نیستم........ بالاخره واست پرستار پیدا کردم. البته خونه نمیاد و می برمت خونه شون. اما راضیم. اصلاً توی مهد راضی نبودی و من کلی ناراحت بودم. خاله عالمه پرستار دختر یکی از فامیلهامون هست که خیلی ازش راضی بود و حالا تو هم هر روز صبح مثل آنوشا مهمون خونه خاله عالمه میشی. امیدوارم که خوب باشه و تو راضی باشی. می دونم که هر چه کنم باز هم جبران نبودن من رو نمی کنه اما چه میشه کرد.........
4 خرداد 1394

دخترکم عروس می شود....(الهی آمین)

سلام شیرین زبون یک روز از توی کمد بابا یک تیشرت سفید برداشتی و پوشیدی. بعد اومدی پیش ما و گفتی : " عروس شدم مامانی ، ماشاالله شدم مامانی ، خوشکل شدم مامانی " الهی قربونت برم من که فقط نمی دونم عروس شدن رو از کجا یاد گرفتی. آخه بعد از تولد تو تا حالا ما هنوز هیچ عروسی نرفتیم. الهی که عروسیت رو ببینم دختر گلم. بعد هم گفتی: " مامان از عروس خانم یک عکس بگیر..........." این هم عکسهای عروس قشنگم       ...
29 ارديبهشت 1394

دخترک مصلحتی تنبل می شود.....

سلام ناز بانوی عزیزم ترنم جونم ، عزیز دلکم ، روزها چه زود می گذرد و من در گذر این روزها مهر و محبت و عشق را با تو مزه مزه که نه قورت می دهم. دختر گلم خیلی دلبری می کنی این روزها از من و بابایی و ما حسابی غرق لذت می شیم از کارهات . گاهی توی کارهای خونه به من کمک می کنی و گاهی خیلی تنبل بازی در میاری. یک مورد از تنبل کاریهات هم این بود که چند روز پیش بهت گفتم : " ترنم ، اسباب بازیهات رو که ریختی توی هال برو جمع کن تا خونه مون مرتب بشه." شما هم سریع رفتی توی اتاق و اولین چیزی که دستت رسید که البته شلوار مامان بود رو برداشتی و سریع اومدی توی هال و گفتی : " من خوابم میاد. من خوابیدم. این هم پتوم...
29 ارديبهشت 1394

بهار دلنشین آمد (سال 94)

سلام ناز دانه مامان امسال هم خدا را شکر به خوبی شروع شد و الحمدلله که کنار خانواده بودیم. تعطیلات هم تمام شد و دیروز برگشتیم بندر. و البته که هوا گرم و شرجیه.... سال تحویل خونه مامان جون اینها بودیم و شما هم تا 5 دقیقه مونده به لحظه تحویل بیدار بودی و بعدش خواب رفتی. 13 امسال هم کرمان خونه خاله ها بودیم. الهی که سالی سرشار از سلامتی واسه همه باشه. این هم عکسهای ناز دخترم           ترنم و متین  روی سیب هفت سین بزرگ گنبد جبلیه کرمان   روز 13 ام که اول صبح باران بود اما ساعت 10 که هوا خوب شد رفتی...
15 فروردين 1394

اندک اندک امسال هم پارسال می شود.....

سلام ترنم نازم آخرین روزهای سال 93 هم داره می گذره و اندک اندک بهار 94 خودنمایی می کنه. روزهای امسالمون هم گذشت ، خوب و بد... خدا را شکر سال بدی نبود. اما تب و مریضی و بستری شدن تو توی بیمارستان و استرس هایی که به خاطر سالم بودن قلب کوچولوت کشیدم هیچ وقت از یادم نمی ره. الهی که تو و همه بچه های دنیا هیچ وقت مریض نشین. خدا را شکر به خاطر سلامتی فرزندم خدا را شکر به خاطر سلامتی پدر و مادر خیلی خیلی مهربونم که همیشه یارم بودند و هستند خدا را شکر به خاطر سلامتی خواهرهای دلسوز و برادر مهربونی که همیشه حواسشون به ما بود و خیلی از گرفتاریهای امسال ما به دست اونها رفع شد خدا را شکر به خاطر...
27 اسفند 1393

دخترکم از خونه تکونی لذت می بره....

سلام یک دونه دختر، گل گلخونه دختر دیروز مشغول تمیز کردن کمد اسباب بازیهات بودم و شما هم مثل همیشه پایه ثابت خونه تکونی و کمک کردن به مامانی!!!!!! هر اسباب بازی که دیدی حتی اونهایی که نیم ساعت قبلش داشتی باهاش بازی می کری ، می گفتی : " وای مامان دوچرخه ام ، وای پازلم ، وای مامان عروسکم ، وای میمونم و ..........." من هم که دسته بندیشون می کردم و می گذاشتم توی سبد می گفتی " مامان چرا نمی ذاری من با این بازی کنم؟ " بنده هم با هزار قربون صدقه عرض می نمودم که " مامان کاریت ندارم ، بردار و بازی کن"  . خلاصه من جمع می کردم و شما می ریختی و به همین دلیل چهار ساعت مشغول جمع کردن ...
13 اسفند 1393

استفاده بهینه از هوای خوب

سلام شیرینکم ، قند عسلم دختر نازم ، بعد از دو روز هوای طوفانی بندر وقتی دیدی که هوا حسابی خوبه از مامان خواستی که بیرون بازری کنی. من هم واست فرش گذاشتم ولی انگار به نظرت خوردن توی این هوا بیشتر از بازی می چسبید. آخه اولش بالشت و شیرت رو خواستی و بعدش هم که چشمت به قاشقهای رنگی افتاد ، ( این یعنی اینکه من مشغول خانه تکانی هستم!!!!)  ماست خواستی با همه قاشق ها  و مشغول ماست خوردن شدی .  البته که این هوا تا پایان همین ماه با ما سر سازگاری دارد . بعد از عید که دیگه  قطعاً خرما پزونی خواهیم داشت. اون هم با این سالی که بندر هیچ بارندگی نداشت. پس مامان جونم لذت ببر از این هوا.   &...
13 اسفند 1393

باز هم دسته گل به آب دادی.....

سلام قلبممممممممممممممم چند شب پیش توی اتاق بودی و سر و صدایی نمی اومد. به بابا گفتم : ببینم چه می کنه که ساکته"  و این هم دسته گلت....... با افتخار هم نشون من و بابا می دی و می گی :  "ماژیک کشیدم پاهام ". الهی که من قربون اون پاهای کوچولوت.         این هم به قول بابا سند خرابکاریت   ...
13 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد